سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه



سازمان بهداشت جهانی بر این عقیده است که :

 

آموزش مهارت های زندگی در زمینه ارتقاء و افزایش سلامت کودکان و نوجوانان می باشد و مشتمل بر چندین مهارت های اساسی است که عبارتند از :

 

۱- توانایی تصمیم گیری : این توانایی به فرد کمک می کند تا به نحو موثری در مورد مسائل زندگی تصمیم گیری کند . اگر کودکان و نوجوانان بتوانند فعالانه در مورد اعمالشان تصمیم گیری نمایند . جوانب مختلف انتخاب ها را بررسی و پیامد هر انتخاب را ارزیابی کنند . مسلما در سطوح بالاتر بهداشت روانی قرار خواهند گرفت .

 

۲- توانایی حل مساله : این توانایی فرد را قادر می سازد ، تا به طور موثری مسائل زندگی را حل نماید. مسائل مهم زندگی چنانچه حل نشده باقی بمانند ، استرس روانی ایجاد می کنند که به فشار جسمانی منجر می شود .

 

۳- توانایی تفکر خلاق : این نوع تفکر هم به حل مساله و هم به تصمیم گیری های مناسب کمک می کند . با بهره گرفتن از این نوع تفکر ، راه حل های مختلف مساله و پیامدهای هر یک از آن ها بررسی می شوند . این مهارت ، فرد را قادر می سازد ، تا مسائل را از روی تجارب مستقیم خود دریابد و حتی زمانی که مشکل وجود ندارد و تصمیم گیری خاصی مطرح نیست . باسازگاری و انعطاف بیشتر به زندگی روزمره بپردازد .

 

۴- توانایی تفکر انتقادی : تفکر انتقادی ، توانایی تحلیل اطلاعات و تجارب است . آموزش این مهارت ، نوجوانان را قادر می سازد تا در برخورد با ارزش ها ، فشار گروه و رسانه های گروهی مقاومت کنند و از آسیب های ناشی از آن در امان بمانند .

 

۵- توانایی ارتباط موثر : این توانایی به فرد کمک می کند تا بتواند بصورت کلامی یا غیر کلامی و مناسب با فرهنگ ، جامعه و موقعیت ، خود را بیان نماید . بدین معنی که فرد بتواند نظرها، عقاید ، خواسته ها ، نیازها و هیجان های خود را ابراز و به هنگام نیاز بتواند از دیگران درخواست کمک و راهنمایی نماید . مهارت تقاضای کمک و راهنمایی در موقع ضروری ، از عوامل مهم ایجاد یک رابطه سالم است .

 

۶- توانایی روابط بین فردی : این توانایی به ایجاد روابط بین فردی مثبت و موثر فرد با انسان های دیگر کمک می کند . یکی از این موارد ، توانایی حفظ روابط دوستانه است که در سلامت روانی و اجتماعی ، روابط گرم خانوادگی به عنوان یک منبع حمایت اجتماعی و قطع روابط اجتماعی ناسالم نقش بسیار مهمی دارد .

 

۷- توانایی خود آگاهی : توانایی شناخت خود و آگاهی از خصوصیات ، نقاط ضعف و قوت ، خواسته ها ، ترس و انزجار می باشد . رشد خود آگاهی به فرد کمک می کند تا دریابد تحت استرس قرار دارد یا نه و این معمولا پیش شرط روابط بین فردی موثر و همدلانه است .

 

۸- توانایی همدلی: یعنی این که فرد بتواند زندگی دیگران را حتی زمانی که در آن شرایط قرار ندارد ، درک کند . همدلی به فرد کمک می کند تا بتواند انسان های دیگر را ، حتی وقتی با آن ها بسیار متفاوت است ، بپذیرد و به آن ها احترام بگذارد . همدلی ، روابط اجتماعی را بهبود            می بخشد و به ایجاد رفتارهای حمایت کننده و پذیرنده ، نسبت به انسان های دیگر منجر می شود.

 

۹- توانایی مقابله با هیجانات : این توانایی فرد را قادر می سازد تا هیجان ها را در خود و دیگران تشخیص دهد . نحوه تاثیر هیجان ها را بداند و بتواند واکنش مناسبی به هیجان های مختلف نشان دهد . اگر با حالات هیجانی مثل غم و خشم یا اضطراب درست برخورد نشود ، این هیجان ها تاثیر منفی بر سلامت جسمانی  و روانی خواهد گذاشت و برای سلامت پیامدهای منفی به دنبال خواهند داشت .

 

 

۱۰- توانایی مقابله با استرس : این توانایی شامل شناخت استرس های مختلف زندگی و تاثیر آنها بر فرد است . شناسایی منابع استرس و نحوه تاثیر آن بر انسان ، فرد را قادر می سازد تا با اعمال و موضع گیرهای خود ، فشار و استرس را کاهش دهد ( سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی ، ۱۳۷۷) .

 

بروکز یک نقش اساسی و مهم را در رشد تئوری مهارت های زندگی ، به وسیله تحقیقش که منتج به یک طبقه بندی از مهارت های زندگی مبتنی بر رشد انسان شده است ، ایفا نموده است . وی پس از مرور تئوری های رشدی مربوط به عوامل عاطفی ، شناختی ، اخلاقی ، هوشی ، جسمانی ، جنسی ، روانی ، اجتماعی ، شناختی ، اجتماعی و شغلی به ۳۰۵ نوع مهارت زندگی در قالب چهار طبقه و متناسب با سنین مختلف ( کودکی ، نوجوانی و بزرگسالی ) دست یافت که کاربردهای بسیار موثری در امر مشاوره دارد .

 

بنابراین بر اساس مدل طبقه بندی بروکز ابعاد مهارت های زندگی شامل موارد زیر می باشد :

 

 

 

 

  • مهارت های مربوط به ارتباط بین فردی / روابط انسانی
  • مهارت های مربوط به حل مساله / تصمیم گیری
  • مهارت های مربوط به سلامت جسمانی / حفظ سلامتی
  • مهارت های مربوط به رشد هویت / هدف در زندگی

طبق نظر بروکز این طبقات کلی با هم ارتباط دارند . در ضمن دارای ماهیتی پویا هستند بطوری که تغییر در یکی از زمینه ها و ابعاد می تواند تاثیر مثبت یا منفی روی زمینه های دیگر داشته باشد (گینتر ، ۱۹۹۹) .

 

۲-۳ ابعاد مهارتهای زندگی

 

اکنون هر یک از این ابعاد به طور مفصل توضیح داده می شود .

 

۲-۳-۱ مهارت های ارتباط بین فردی / روابط انسانی

 

این نوع مهارت های زندگی ، مهارت های لازم برای ارتباط موثر هستند که منجر به برقراری روابط صمیمانه و تسهیل در ایجاد روابط بین گروه های کوچک و بزرگ ، عضویت و شرکت در جامعه و صمیمت بین فردی می شود ( کادیش ، گلاسر ، کالهون ، و گینتر[۱] ، ۲۰۰۱ ،به نقل ازمحمد خانی ،۱۳۸۰).

 

این نوع مهارت های زندگی شامل ارتباط کلامی و غیر کلامی برای برقراری ارتباط ، شرکت در فعالیت های اجتماعی ، درگیر شدن در روابط صمیمانه و نزدیک بین فردی و بیان افکار می باشد .  این مهارت ها اغلب در اوائل زندگی از والدین و دیگر اعضای خانواده آموخته می شود . تنها این امر مهم نیست که کودک و نوجوان چگونگی برقراری ارتباط موثر با دیگران را یاد بگیرد بلکه نکته مهم آن است که روابط ایجاد شده و برقراری روابط موثر منجر به افزایش عزت نفس و خود پنداره مثبت در کودک و نوجوان می شود ( پیکلسیمر و هوپر۲ ، ۱۹۹۸به نقل از علیمردانی،۱۳۸۴).

 

یک نکته مهم در مورد مهارت های بین فردی که چندین تحقیق نیز به آن اشاره داشتند ، ارتباط شایستگی اجتماعی با بعد عاطفی و هیجانی می باشد به طور مثال و سیمونسون۳ ( ۱۹۸۶) ، دریافتند که بزهکاران دارای پرخاشگری بالا کمتر قادر به درک دید گاه های دیگران هستند تا آنهایی که دارای پرخاشگری پایین تری بودند . همچنین بعد شناختی نیز در این نوع مهارت های زندگی در نظر گرفته شده است .

 

 

مثلا آدامز۴ (۱۹۷۹) ، در مورد رشد احساس همدلی و شایستگی های ادارکی و شناختی در نوجوانان مطالعه ای انجام داد . نتایج نشان داد که رشد همدلی با شایستگی ادارکی و شناختی در ارتباط است . همچنین کلبرگ و گیلیگان۵ (۱۹۷۹) ، پیشنهاد می کنند ، که در نظر گرفتن دیدگاه دیگران (احساس همدلی ) در مراحلی از رشد انسان رخ می دهد که این بعد از مهارت های زندگی تکامل یابد . در مرحله اول ، یک شخص می تواند دیدگاه دیگران را درک کند . ولیکن معمولا آنچه که از مرجع قدرت باشد . در مرحله دوم فرد از دیدگاه های متفاوت آگاه است اما دیدگاه های دیگران را تنها در رابطه با خودش درک می کند . در مرحله سوم شخص می تواند دیدگاه ها و نقطه نظرات گروه مانند درک انتظارات گروه همسالان را در نظر بگیرد . در مرحله چهارم که در طول نوجوانی است ، فرد قادر است جهت دست یافتن به یک دیدگاه اجتماعی با دیدگاه های گروهی تطابق یابد( به نقل از داردن و گازدا ، ۱۹۹۶) .

 

۱-Kadish & Glaser &c alhon& Ginter

 

۲-Pickelsmier&Hooper

۱تعریف و اهمیت مهارت های زندگی

 

سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۹۴ مهارت زندگی را این گونه تعریف می کند : مهارت های زندگی یعنی توانایی لازم برای رفتار مثبت و سازگارانه که به فرد توان رویارویی موثر با چالش های زندگی روزانه را می دهد ( طارمیان ، ۱۳۷۸) .

 

 

طبق نظر بروکز[۱] (۱۹۸۴) ، مهارت های زندگی رفتارهای آموخته شده و اکتسابی هستند که برای زندگی اثر بخش که شامل آگاهی و ایجاد شرایط لازم جهت رشد چنین رفتارهایی می باشد ، ضروری اند ( گینتر ، ۱۹۹۹).

 

اگر چه دو اصطلاح مهارت های زندگی و مهارت های اجتماعی هر دو بر اهمیت مهارت های رشدی اساسی زندگی تاکید دارند . اما بین آنها تمایز عمده وجود دارد . مهارت های اجتماعی زیر مجموعه مهارت های زندگی است و شامل عملکرد بین فردی می باشد که از دو بخش درون فردی و بین فردی تشکیل شده است . از جمله این مهارت های اجتماعی ، مهارت جرات ورزی و حل مساله می باشند . عده ای دیگر مهارت های اجتماعی را بر حسب اصلاحات رفتاری قابل مشاهده مانند تماس چشمی و ارتباطات کلامی و غیر کلامی مطرح می کنند (داردن و گازدا[۲] ، ۱۹۹۶) .

 

۲-۲-۲ اهمیت مهارت های زندگی از لحاظ سلامت روانی

 

رشد انسان در زمینه های روانی ، اجتماعی ، جسمانی ، جنسی ، شغلی ، اخلاقی و عاطفی صورت می گیرد . هر یک از این زمینه ها نیازمند مهارت و توانایی می باشد . در واقع می توان گفت که تکامل مراحل رشدی وابسته به مهارت و برتری در مهارت زندگی است زمانی که افراد مهارت های زندگی اساسی را کسب نمایند در عملکرد بهینه خود پیشرفت کنند آموزش مهارتها نقش اساسی را در بهداشت روانی ایفا می کند و زمانی که در یک مقطع رشدی مناسب ارائه شود نقش برجسته ای خواهد داشت . به طور یقین می توان گفت که بسیاری از نوروزها و سایکوزها ناشی از نقص در رشد مهارت های اساسی زندگی است . در واقع آموزش مهارت زندگی نقش درمانی دارد ( گینتر ، ۱۹۹۹).

 

آموزش مهارت های زندگی ،‌در برنامه های گوناگونی موثر و مفید بوده است، از جمله :          برنامه های پیشگیری از سوء مصرف مواد (بوتوین، ۱۹۸۴؛ پنتز[۳]، ۱۹۸۳) بارداری نوجوانان (زابین[۴] ۱۹۸۶؛ شینکه ، ۱۹۸۶) ، ارتقای هوش (گونزالس[۵] ۱۹۹۰) ، پیشگیری از بی بند و باری جنسی (الویس [۶]، ۱۹۹۰) ، پیشگیری از ایدز(سازمان بهداشت جهانی ، ۱۹۹۴، انجمن کتاب مقدس ) آموزش صلح (پراتزمن [۷] ۱۹۹۸) و ارتقای اعتمادبه نفس و عزت نفس (تاکد، ۱۹۹۰) . بنابر این اهمیت و ارزش آموزش مهارت های زندگی با اهداف گوناگون پیشگرانه و افزایش سطح سلامت ،‌نمایان می گردد. در تحقیقی از (ترزا[۸] ۱۹۹۵) ، افزایش مهارتهای زندگی در پیشگیری از خودکشی موثر نشان داده شد. همچنین (کیم[۹]۱۹۹۴) ، دریافت که آموزش مهارت های زندگی بر کودکان دارای  ناتوانی های یادگیری موثر است (  به نقل ازسازمان بهداشت جهانی، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی ، ۱۳۷۷).

 

برخی مطالعات نشان می دهد که نوجوانان بزهکار در مقایسه با جوانان غیر بزهکار، نقص های مهارتی بیشتری را نشان می دهند .از دیر باز این موضوع روشن شده است که بزهکاری ناشی از نقص در رشد مهارتهای زندگی است. بدین معنی که مهارت های لازم جهت زندگی موثر هنوز رشد نیافته است. نقص در رشد کامل مهارت های زندگی در یک یابیش از یک جنبه رشد انسان می تواند در نتیجه عوامل مختلفی اتفاق افتد از جمله ناشی از مشکلات یادگیری (مانند ناتوانی های یادگیری، اختلال کمبود توجه) و یا محیط های یادگیری مشکل زا (مانند فقدان الگوهای مناسب) بر اساس این تبیین مداخلاتی جهت قوت بخشیدن به مهارت های موجود که موجب پیشگیری از بزهکاری های آینده می شوند،‌تعیین می گردند. مراحل مداخله از طریق آموزش، تمرین مهارت ها، پسخوراند مربوط به انجام مهارت و اجرای طرح مداخله ای می باشد ( داردن و گازدا، ۱۹۹۶).

 

پژوهش های متعدد نشان داده است که مهارت های زندگی در زمینه های زیر اثر گذاشته است :

 

الف- افزایش سلامت روانی وجسمانی :

 

۱-تقویت اعتماد به نفس و احترام به خود (خود ارزشمندی )

 

۲-مقابله با فشارهای اجتماعی و روانی

 

۳-کمک به تقویت و ارتباطات بین فردی دوستانه

 

۴-افزایش سطح رفتارهای سالم و مفید اجتماعی

 

ب- پیشگیری از مشکلات روانی ، رفتاری و اجتماعی :

 

۱- کاهش مصرف سیگار و سوء مصرف مواد مخدر

 

۲- کاهش اضطراب و افسردگی

 

۳- کاهش آزار جسمانی دانش آموزان در محیط مدرسه و خانه

 

۴- کاهش تمایلات و افکار خودکشی

 

۵- کاهش افت تحصیلی (طارمیان ، ۱۳۷۸) .

 

یکی از مولفه های اساسی آموزش مهارت های زندگی ، بحث های گروهی است . بحث های گروهی موجب می شود که دانش آموزان استعدادها و توانایی های فردی خود را کشف کنند در ضمن از طریق مشکل گشایی گروهی راه حل هایی را برای مشکلات زندگی روزمره تجربه          می کنند . حتی در این روش دانش آموزان احساس می کنند که مورد پذیرش همسالانشان هستند . از جمله تاثیرات مثبت دیگر گروهی افزایش توانایی خود رهبری ، خود کنترلی ، توانایی تصمیم گیری ، خوداثر بخشی ، منبع کنترل درونی و شایستگی های رفتاری اجتماعی دانش آموزان            می باشد( میلرو نان[۱۰] ، ۲۰۰۱) .

 

در مطالعه ای نیز که توسط کلینگمن (۱۹۹۸) انجام گرفت اهمیت مهارت های زندگی در             زمینه هایی مانند برقراری ارتباط صمیمانه ، مسائل تحصیلی و شغلی ، رفتارهای خود تخریبی ، چاقی ، زندگی اجتماعی و بهداشت ، توسط نوجوانان دانش آموز ، اثر بخش تلقی گردید . در واقع این موارد ، نگرانی های آنان بود که امید داشتند از طریق آموزش مهارت های زندگی کمبودها و نقص ها جبران شوند و به پیشرفت نائل شوند.

 

 

آموزش مهارت های زندگی فرد را قادر می سازد تا دانش ها ، ارزش ها و نگرش ها را به توانایی های بالفعل تبدیل کند . مهارت های زندگی توانایی هایی است که فرد را قادر می سازد ، انگیزه و رفتار سالم داشته باشد و فرصت و میدان انجام چنین رفتارهایی را نیز ایجاد نماید . آموختن و به کارگیری مهارت های زندگی ، بر احساس فرد از خود و دیگران ، به اندازه ادراک دیگران از وی اثر می گذارد . مهارت های زندگی بر ادارک فرد از کفایت خود و اعتماد به نفس و عزت نفس اثر دارد .

 

و بنابراین نقش مهمی در سلامت روان دارد . همراه با افزایش سطح بهداشت روان ، انگیزه فرد در مراقبت از خود و دیگران ، پیشگیری از بیماریهای روانی ، پیشگیری از مشکلات بهداشتی و مشکلات رفتاری افزایش می یابد (سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی ، ۱۳۷۷) .

 

جدول (۲-۱) نقش برنامه مهارت های زندگی را در پیشگیری اولیه نشان می دهد .

 

 

 

 

یادگیری و دانش

 

 

یادگیری و تمرین مهارتهای زندگی

 

 

پیشگیری از مشکلات بهداشتی ، روانی جامعه

 

 

رفتارهای مثبت و سالم

 

 

تقویت ها یا تغییرهای نگرشی ، ارزشی و رفتاری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکل(۲-۱): اثرات اجرای برنامه آموزش مهارت های زندگی را بر روی فرد و جامعه نشان می دهد .

 

 

 

 

– ایجاد دانش

 

 

– تغییر نگرش

 

– بهبود سطح بهداشت روان

 

– تمایلات رفتاری مثبت

 

– بهبود توانایی های روانی – اجتماعی

 

 

 

 

آثار کوتاه مدت 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

– بهبود فضای کلاسی

 

 

– بهبود رفتارهای مدرسه

 

– بهبود روابط بین شاگردان و بهبود روابط شاگرد و معلمان

 

– بهبود عملکرد تحصیلی

 

– بهبود حضور در مدرسه

 

– ایجاد تغییرات معنی دار در رفتار سلامت و رفتارهای اجتماعی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آثار میان مدت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

– ایجاد تغییرات معنی دار در رفتار سلامت و رفتارهای اجتماعی

 

 

– بهبود روابط بین شاگردان و بهبود روابط شاگردان و معلمان

 

– نگهداری و تغییرات ایجاد شده در طی زمان

 

(طارمیان و همکاران ، ۱۳۷۸)

 

 

آثار بلند مدت

 

 

 

 

 

[۱] – Brooks

 

۳-Short&Simeonsson

 

۴-Adms


۴مبانی نظری برنامه آموزش مهارت های زندگی

 

پایه مطالبی که در آموزش مهارت های زندگی به کار برده می شود ، اطلاعاتی است که از نحوه یادگیری کودکان و نوجوانان از طریق مشاهده رفتار دیگران و پیامدهای آن بدست می آید و در واقع مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی بندورا ( ۱۹۷۷) ، می باشد . در نظریه یادگیری اجتماعی بندورا ، یادگیری فرایندی فعال و مبتنی بر تجربه است و به همین جهت کودکان در جریان یادگیری و آموزش ، فعالان به امر یادگیری مهارت های زندگی ، می پردازند . بنابراین در این آموزش از روش هایی که شرکت فعالانه کودکان و نوجوانان را در امر تسهیل می بخشد ، استفاده می شود . این شیوه شامل تشکیل گروه های کوچک یا گروه های دو تایی ، با روش  بارش فکری ، ایفای نقش و بحث و مناظره می باشد ( سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری ، قاسم آبادی و محمدخانی ، ۱۳۷۷) .

 

 

در تئوری یادگیری شناختی نوین که مبتنی بر مدل عملکرد سالم روانی انسان است سه اصل مطرح می شود : فرض یا اصل اول بر این است که کودک زندگی خود را با یک توانایی ذاتی جهت عملکرد روانی سالم آغاز می کند . این توانایی ذاتی شامل تمایل به یادگیری و انگیزش جهت رشد و شکوفایی توانایی های بالقوه در جهت سبک زندگی اجتماعی سالم می باشد . بنابراین در این دیدگاه عزت نفس فطری است و نیازی به یادگیری و رشد و افزایش ندارد . فرضیه یا اصل دوم این تئوری آن است که بزهکاری و دیگر رفتارهای انحرافی از طریق یادگیری حاصل می شوند . کودک و نوجوان در شرایطی است که اگر هر عاملی را که متفاوت و یا در تعارض با الگوی او باشد ، دریافت نماید ، دچار احساس نا امنی مانند خشم ، اضطراب و افسردگی خواهد شد . بنابراین هر زمان که الگوی کودک و نوجوان دچار دگرگونی شود یا مورد تهدید قرار گیرد ، او به طور ناخودآگاه احساس نا امنی خواهد نمود ، و این احساسات بعدها به صورت رفتارهای انحرافی مانند بزهکاری ، سوء مصرف مواد مخدر و شکست تحصیلی نمایان خواهد شد . بنابراین اگر کودکان و نوجوانان یک سیستم شناختی نا آشنا را به طرح شناختی اولیه خویش ضمیمه نکنند ، در آن صورت توانایی ذاتی و فطری آنان جهت عملکرد سالم طبیعی و رفتار تکامل یافته ، عزت نفس و سلامت عاطفی تکامل خواهد یافت . اصل سوم آن است که هر توانایی ذاتی کودک برای سلامتی و عملکرد روانی تکامل یافته می تواند در جهت رفتارهای بزهکارانه و خود تخریبی بر انگیخته شود . بنابراین اگر شرایط اصلی موجود باشد ، کودکان و نوجوانان می توانند توانایی تفکر خویش را به کار اندازند و از این طریق عملکرد روانی سالم و طبیعی خویش را به دست آورند . بنابراین طبق مدل تئوری یادگیری شناختی نوین ، نوجوانان خطر آفرین سطوح بالاتری از احساس ناامنی آموخته شده دارند و از طرفی آن ها می توانند به چهار چوب های شناختی که نا امنی کمتری را تحریک می کنند ، دست یابند . به نظر می( ۱۹۸۷) ، تحقیقات اخیر در مورد جوانان خطر آفرین بر پایه تئوری یادگیری شناختی نوین می باشد .طبق نظر محققان ، جوانان خطر آفرین شرایط موجود را بیشتر از طریق استفاده از یک سیستم تفکر شناختی موجود که به طور خودکار برنامه ریزی می شود و بر اساس یادگیری شناختی نوین بر اساس مطالعات و تحقیقات برنامه های پیشگیرانه می باشد .

 

لانگ و شرر[۱]،‌در تحقیقی دریافتند که منبع کنترل مجرمانی که تحت آموزش مهارت های زندگی و بحث گروهی بودند به طور معناداری از منبع کنترل بیرونی به درونی تغییر یافت.

 

 

 

رویکرد مداخله ای مهارت های اجتماعی در مورد کودکان و نوجوانان کاربرد دارد. این رویکرد مربوط به کارهای لازاروس[۲](۱۹۷۱) و گلداشتاین [۳](۱۹۷۳) می شود(ناصری،۱۳۸۴). زمینه تحقیقات در آموزش مهارت های اجتماعی بر اساس رویکرد رفتارگرایی می باشد . تحقیقات مختلف ارتباط بین رفتار پرخاشگرانه و مهارت های اجتماعی ضعیف را گزارش کرده اند. در ضمن تحقیقات نشان می دهد که بین مهارت های اجتماعی ضعیف و پیشرفت تحصیلی ضعیف و زیر متوسط ارتباط وجود دارد. به علاوه نقص های مهارت های اجتماعی در کودکان پیش بینی کننده قوی در مورد مشکلات سلامت روانی در آینده از قبیل بزهکاری، رفتارهای ضد اجتماعی و خشونت آمیز، سوء مصرف مواد مخدر و الکل و افت تحصیلی هستند . آموزش مهارت های اجتماعی موجب پیشرفت تحصیلی، تعامل مناسب با همسالان و بهبود عزت نفس می شوند و همچنین توانایی آنها را در روابط مسالمت آمیز با افراد معنادار در زندگی (والدین ، معلمین و اعضای دیگر خانواده ) بهبود می بخشد.

 

عزت بدنی به بخش عاطفی تصور یا احساسات شخص در مورد بدن خودش برمی گردد(فرانزو و شیلدز[۴]، ۱۹۸۴ ، به نقل از هنری کوییز و کالهون [۵]،۱۹۹۹). عزت بدنی پایین با آسیب پذیری نسبت به افسردگی ، اضطراب ، عزت نفس پایین و اختلالات خوردن ارتباط دارد (هنری کوییز و کالهون، ۱۹۹۹،به نقل از شریفی،۱۳۷۲).

 

می ( ۱۹۸۷) ، معتقد است که جوانان خطر آفرینی که در برنامه های پیشگیرانه شرکت نموده اند سطوح بالاتری از عملکرد روانی سالم نشان دادند و در انواع روابط مثبت ، سالم و سازنده با بزرگسالان ، معلمان و همسالان درگیر شدند . همچنین در نگرش های مثبت ، توانایی حل مسئله

 

منطقی – عقلانی ، رفتار اجتماعی ، انگیزش در دستیابی به اهداف تحصیلی و سبک زندگی بهنجار و سالم بهبودی نشان دادند . بنابراین طبق این تئوری هدف پیشگیری اولیه ، ایجاد شرایطی است که عامل ایجاد کننده اسناد نا ایمنی را به حداقل رساند و در ضمن بر محیط امن مثبت و سازنده و بدون تهدید اتکاء نماید تا بهداشت روانی طبیعی کودکان و نوجوانان به طور مناسب تامین گردد . در تایید این مطلب از یکی از برنامه های مداخله ای طبق مدل یادگیری شناختی نوین در سال ۱۹۸۷ نتایج مثبتی حاصل شد ، به طوری که میزان فرار از مدرسه به صفر رسید . میزان شکست تحصیلی در دبیرستان به حداقل رسید و بهبود کلی در دانش آموزان خطر آفرین دبیرستانی بدست آمد . همچنین بهبود معناداری در عزت نفس و سلامتی روانی آن ها ایجاد شد . حتی والدین آنها نیز در عزت نفس و سلامت روانی خود بهبود معنا داری نشان دادند و در نهایت میزان سوء مصرف مواد مخدر و کودک آزاری و غفلت از کودکان کاهش یافت .پیشگیری از مشکلات آینده  آنها راآماده می سازد و به این ترتیب موجب می شود که آن ها بتوانند سلامت جسمانی و روانی خودشان را بهبود بخشند (یاد آوری ،۱۳۸۳).

 

 

به عقیده مورای ( ۱۹۹۸) ، هدف برنامه های ترویجی بهداشت روانی کمک به رشد و حفط توانایی های روانی افراد در مقابله با مشکلات زندگی است . از همین رو برنامه های آموزش مهارت زندگی می تواند هدف بهداشت روانی را به مرحله اجرا بگذارد . این گونه برنامه های جامع و چند جانبه می تواند برای گروه های سنی ۱۲ تا ۱۷ سال ارائه شود که شامل دو زیر مجموعه است :

 

زیر مجموعه اول می تواند در جمعیت وسیعی به کار برده شود و هدفش بهبود مهارت های زندگی (افزایش بهداشت روانی ) است . زیر مجموعه دوم در موقعیت های ویژه در مورد نوجوانان در معرض خطر کاربرد دارد و هدفش کاهش عوامل احتمالی خطر زا (پیشگیری از اختلالات روانی ) می باشد (گنجی،۱۳۷۹).

 

طرح تحقیقاتی چارلی[۶] نمونه ای از برنامه آموزش مهارت های زندگی پیرامون مصرف مواد برای دانش آموزان مقطع ابتدایی می باشد که در ایالات متحده آمریکا اجرا شده است. یک ارزیابی که اخیراً از طرح این مرکز به دست آمده است که برنامه های آموزشی پیشگیرانه از مصرف مواد در مدارس ابتدایی می تواند اثر پیشگرانه اساسی سوء مصرف مواد در آینده داشته باشد و مصونیت ایجاد کند (بارلو،‌اینانک،‌البورن و وایتنل[۷]، ۱۹۹۸به نقل ازسرخوش،۱۳۸۴).

 

برخی از ارزیابی ها ثابت کرده اند که شرکت در کلاس های آموزش مهارت زندگی موجب ایجاد عزت نفس می شود.بر طبق یک تئور ی ، عزت نفس انگیزش را تقویت می کند، انعطاف پذیری در مقابل تغییرات را افزایش می دهد و نگرش های مثبت در جهت پیشرفت احساس خود کفایتی را تقویت می کند. در یک تحقیق نتایج نشان داد که آموزش مهارت های زندگی به ن منجر به افزایش عزت نفس و حمایت اجتماعی و احساس کفایت می شود که این امر نشان دهنده اهمیت این برنامه است. (ویچروسکی [۸] ،۲۰۰۰)

 

برنامه های مرتبط با افزایش برنامه ها که هدفش کفایت و شایستگی تحصیلی ( از جمله بهبود مهارت ها برای کاهش اضطراب امتحان و کاهش اضطراب اجتماعی ) ، رشد استدلال شناختی

 

( مانند مهارت های تصمیم گیری ) و راهبردهای خود نظم دهی ( مانند کاهش افکار اضطرابی رنج آور ) است ، می تواند کفایت اجتماعی را افزایش دهد (شی یر و بوتوین ، ۱۹۹۸) .

 

به نظر کلینگمن ( ۱۹۹۸) ، برنامه آموزش مهارت های زندگی از رویکردهای پیشگیرانه نشات

 

می گیرد و این رویکردهای پیشگیرانه مبتنی بر روانشناسی پیشگیری اجتماعی می باشد که هدف آن آموزش و ترویج شایستگی هاست . بنابراین یکی از این مداخلات در جهت افزایش رشد روانی و سازگاری در مدرسه ، آموزش روانی می باشد . آموزش روانی منجر به این می شود که دانش آموزان به آگاهی ها و مهارت های لازم در برخورد با مشکلات زندگی واقعی مجهز شوند . با توجه به این مطالب می توان گفت که آموزش روانی و مهارت های زندگی ، پیشگیری اولیه محسوب می شوند . امروزه با توجه به رشد روز افزون بیماری ایدز، وم اجرای برنامه های آموزش مهارت های زندگی جهت پیشگیری از ایدز بین نوجوانان آشکار شده است. به این معنا که اگر نوجوانان بتوانند به خوبی مهارت های زندگی را یادبگیرند، در آن صورت می توانند خودشان را در مقابل ویروس HIV محافظت نمایند. بنابر این زمانی که یاد بگیرند چگونه تصمیمات خود را در مورد روابط با دیگران بیان کنند و در مورد تصمیماتشان جدی و سخت باشند و همچنین در مقابل فشار های اطرافیان جهت مصرف مواد و روابط جنسی مقاومت نمایند، از بسیاری از مشکلات پیشگیری خواهد شد

 

به طور کلی علاوه بر شیوع مشکلاتی نظیر بزهکاری ، خشونت، رفتارهای ضد اجتماعی ، سوء مصرف مواد مخدر، شکست تحصیلی، اضطراب، افسردگی و دیگر مشکلات آسیب زننده به سلامتی نوجوانان ، حتی نوجوانانی که بهنجار نامیده می شوند نیز نوعاً دوره هایی از افسردگی ، اضطر اب ، درگیری و اختلاف با بزرگسالان و تسلیم فشار همسالان شدن را تجریه می کنند.(کلی [۹]۲۰۰۰).

 

یک مجموعه وسیعی از ادبیات تخصصی مربوط به رویکرد مهارت های زندگی پیرامون بزهکاری نوجوانان و جود دارد. یک جنبه از مهارت های زندگی که در واقع جنبه درمانی وسیعی دارد شامل آموزش مهارت های اجتماعی می باشد. استفاده از آموزش مهارت های اجتماعی در مورد نوجوانان بزهکار بر این فرض مبتنی است که آنان در مهارت های اجتماعی خود دارای نقص هستند. کسب این مهارتها مستقیما در کاهش تعاملات مشکل زا با دیگران موثر است (کادیش و همکاران ، ۲۰۰۱).

 

طبق نظر ریکساچ [۱۰]( ۱۹۹۶) ، برنامه های آموزش مهارت های زندگی شامل بحث های گروهی   می باشد که یک موقعیت مناسبی را جهت کسب مهارت های ارتباطی و تعامل با دیگران فراهم  می نماید . در واقع وم همکاری شرکت کنندگان با یکدیگر موجب افزایش توانایی و اثر بخشی افراد در رفتارهای بین فردی می شود . آموزش مهارت های زندگی یا آموزش بهداشت مبتنی بر             مهارت های مربوط به رشد توانایی های است که نسل جوان را برای برخورد موثر با نیازها و چالش های زندگی روزمره به ویژه در زمینه بهداشت جسمانی ، عاطفی و اجتماعی توانمند             می سازد .

 

پروژه آموزش مهارت های زندگی یکی از برنامه های بهداشت روانی سازمان بهداشت جهانی » برای کودکان و نوجوانان در مدارس می باشد . این برنامه ها که در سطوح محلی و ملی و بین المللی در جهان انجام می پذیرد ، شامل رشد و گسترش آموزش مهارت هایی در زمینه زندگی شامل مهارت های ارتباطی ، تصمیم گیری ، تفکر انتقادی ، همدلی و مقابله با استرس می باشد .آموزش مهارت های زندگی جهت پیشبرد و افزایش بهداشت روانی در مدارس طرح ریزی             می شود . این برنامه آموزشی به کودکان و نوجوانان کمک می کند تا مهارتهای مورد نیاز در برخورد با نیازها و چالش های زندگی جدید را کسب کنند . این مهارت ها ، آن ها را در مقابل استرس ها و فشارهای زندگی که ممکن است سلامتی آن ها را در معرض خطر قرار دهد ، محافظت کند . سازمان بهداشت جهانی اولین گزارش خود را از خدمات بهداشتی مربوط به مدرسه در سال ۱۹۵۰ گزارش نمود . چندین دهه بعد اولین داده های معنادار از برنامه آموزش مهارت های زندگی مطرح گردید که به اهمیت نقش مدارس در کمک به کودکان و نوجوانان در کسب مهارت های زندگی جهت تامین و افزایش سطح روانی اشاره شد ( سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمدخانی ، ۱۳۷۷) .

 

انیسکیویچ و وایسونگ [۱۱](۱۹۹۰) پژوهش کنترل شده وسیعی درباره تاثیر آموزش مهارت  های زندگی در پیشگیری از سوء مصرف مواد بر روی جمعیت ۶۷۸ نفری از دانش آموزان کلاس پنجم انجام دادند. مقایسه پیش آزمون و پس آزمون نشان داد که مهارتهای مقابله ای گروه آزمایشی در مقابل گروه کنترل، افزایش چشمگیری یافت (سازمان بهداشت جهانی، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی ، ۱۳۷۷).

 

الیاس (۱۹۹۱)، در یک مطالعه طولی ۶ ساله در مورد پیامد های برنامه پیشگری اولیه و آموزش مهارت های زندگی نشان داد که بدنبال آموزش ، رفتارهای مناسب اجتماعی افزایش یافته و رفتارهای منفی و خود تخریبی کاهش می یابد (سازمان بهداشت جهانی ، ترجمه نوری قاسم آبادی و محمد خانی، ۱۳۷۷).

 

پروژه رشد اجتماعی (ستیل)[۱۲] که توسط هاوکینز[۱۳] اجرا شد، و با هدف کمک به نوجوانان جهت رشد مهارت های زندگی لازم برای عملکرد موفقیت آمیز در محیط های اجتماعی از طریق درگیری فعال خانواده ، مدرسه و گروه همسالان به وجود آمد،‌به نتایج مثبتی دست یافت . نتایج مثبت این تحقیق شامل کاهش رفتار بزهکارانه ، سوء مصرف مواد مخدر ، افزایش احساس مسئولیت نوجوانان نسبت به خانواده ، مدرسه و جامعه بود. (آقاجانی، ۱۳۸۱).

 

۱-Long & sherer

 

۱-Lazarus


اهداف آموزش مهارت های زندگی :

 

مجموعه مهارت های زندگی نه تنها به توانمند ساختن افراد در زندگی حال نمی اندیشد بلکه به توانمندی آنان جهت زندگی آینده نیز تاکید می ورزد . در ضمن متمرکز بر شکوفایی توانایی های بالقوه افراد است به طور کلی هدف از مجموعه مهارت های زندگی ، کمک به فرد جهت حرکت از توانایی ها و ضعف های مهارتی به سوی مهارت های توانمند و قوی و سازنده می باشد . چنین مهارت های زندگی ، تصمیمات متعهدانه فرد را در بر می گیرد .

 

 

مسئولیت پذیری یا تعهد فردی یک مفهوم مثبتی است که طبق آن افراد نسبت به سلامتشان و اتخاذ تصمیمشان در مسائل زندگی خویش متعهد هستند . در واقع هدف نهایی مهارت های زندگی این است که افراد مسئولیت برتری و شایستگی فردی خویش را بپذیرد . این شایستگی فردی شامل احساس کفایت و شایستگی سطح بالا ، سلامت روانی ، خودشکوفایی و پذیرش مسئولیت فردی می باشد . در نتیجه می توان گفت مجموعه مهارت های زندگی هم اهداف پیشگیرانه دارد و هم کنترل و مدیریت مشکلات و همانند سبک رویکرد آموزش هم برای مداخلات گروهی و هم فردی مناسب است .

 

 

به گزارش سازمان بهداشت جهانی ، هدف از آموزش مهارت های زندگی ، افزایش توانایی های روانی – اجتماعی و در نهایت پیشگیری از ایجاد رفتارهای آسیب زننده با بهداشت سلامت و ارتقای سطح روانی افراد است .

 

یکی از اهداف اصلی برنامه مهارت های زندگی ، ارتقای بهداشت روانی کودکان و نوجوانان است ، مطالعات بسیاری در مورد تاثیر برنامه آموزش مهارت های زندگی در ابعاد مختلف سلامت روان انجام گرفته و نتایج نشان داده است که آموزش این مهارت ها سبب افزایش عزت نفس ، بهبود رفتارهای اجتماعی و سازگاری اجتماعی ، افزایش رضایت سیستم خانوادگی و سازگاری با خانواده ، افزایش مهارت حل مسائل شخصی و بین فردی و افزایش مهارت های مقابله ای شده است .

 

یافته ها ، به اثرات مثبت این آموزش ها بر مهارت دانش آموزان در حل مشکلات بین فردی و مقابله با اضطراب دلالت دارند . به دنبال چنین آموزش هایی ، شرکت کنندگان قادر می شوند تا تعارض های خود را با همسالان به نحو سازنده ای حل نمایند و محبوبیت بین فردی بیشتری یابند . یافته ها همچنین تاثیر آموزش مهارت های زندگی را در پیشگیری از خودکشی و خشم و خشونت نشان داده است ( باقری ، ۱۳۸۰) .

 

هازل[۱](۱۹۸۳) مطرح کرد که نوجوانان دارای اعمال غیر قانونی، مهارت های لازم را جهت پیشبرد اهدافشان از طریق قانونی و مجاز ندارند. به علاوه نوروزها و سایکوزها نیز ناشی از نقص در رشد مهارت های زندگی است . (داردن وگینتر،۱۹۹۶)

 

شینکه وکیلچرست (۱۹۸۳)، بوتوین(۱۹۹۷) با مروری بر مطالعات پژوهشی که تاثیر آموزش مهارت های زندگی را مورد ارزیابی قرار می دهند ، اظهار می دارند که این گونه رویکردها            می توانند میزان سیگار کشیدن را از ۵۰ تا ۷۵ درصد کاهش دهند. در یکی از مطالعات ، بوتوین و همکارانش (۱۹۹۰) با آموزش هشت نوع مهارت زندگی از دیدگاه شناختی ـ رفتاری به ۴۴۶۶ دانش آموز دوره  راهنمایی در ۵۶مدرسه ایالت نیویورک ،‌اثر  بخشی این روش را در پیشگیری از مصرف مواد بخصوص سیگار مورد بررسی قرار دادند. مهارت های مورد نظر ایشان عبارت بودند از :

 

  • اطلاعاتی در مورد مصرف مواد

جایگاه مهارت های زندگی در اسلام

 

با تبدیل خانه به خوابگاه و کاهش ارتباط صمیمانه میان اعضای خانواده ، اقتدار و مسئولیت پذیری والدین در ایفای وظایف خانوادگی شان رو به کاهش نهاده است . در این میان نقش ساختارهای فرهنگی ، اجتماعی ، ی و اقتصادی را نباید نادیده گرفت . برخی از صاحب نظران نظیر ویلیام گاردنر [۱]در کتاب خود به نام جنگ علیه خانواده » معتقدند نظام سرمایه داری و جریان ضد خانواده ، نقش اساسی در چنین پدیده ای دارد . بر این اساس ، وم توجه به انواع مهارت های زندگی و آموزش آن به ویژه در زمینه های مرتبط با خانواده ، بیش از پیش روشن می شود .

 

در تدوین طرحی که بیانگر جایگاه مهارت های زندگی از نظر اسلام باشد می توان به موارد زیر اشاره کرد :

 

۱- تاکید بر جامعیت و واقع نگری اسلام و قدرت پاسخگویی آن به نیازهای انسانی ، تا بینش مطلوب به اسلام پدید آید و سنت دین و زندگی روشن گردد .

 

۲- ارائه دیدگاه اسلام درباره ی مهارت های زندگی با توجه به رویکردهای علمی ، تا معیارها و ضوابط مطمئنی در زمینه های مورد بحث به دست آید .

 

۳- تاملی نقد گونه بر پاره ای از مباحث مهارت های زندگی به ویژه مباحثی که با رویکرد اومانیستی و یا سکولاریستی ، معیارهای درک و تفکیک ارزش ها از ضد ارزش و امثال آن .

 

۴- طرح موضوعاتی همچون وجود ارتباط معنادار میان بخشی از مولفه های مهارت های زندگی ، تا درک بهتر و عمیق تری از آن بدست آید . نظیر رابطه ی آدمی و خالق از یک سو و تاثیر آن رابطه ی آدمی با مردم ( شرفی ، ۱۳۸۸) .

 

۲-۷ تعریف و اهمیت سلامت روان

 

سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۸۶ سلامتی را چنین تعریف کرده است : سلامتی گستره وسیعی است جهت توانمند ساختن فرد یا گروه ، که از یک طرف موجب واقعیت بخشیدن به آمال و آرزوها و ء نیازها و از طرف دیگر باعث تغییر دادن محیط و یا مقابله با محیط می شود . بنابراین طبق این تعریف به نظر می رسد که سلامتی یک منبعی برای زندگی روزمره است نه به عنوان وسیله ای برای زندگی ، سلامتی یک مفهوم کاربردی و مثبت است که علاوه برتاکید بر توانایی جسمانی افراد بر منابع فردی و اجتماعی آنان نیز تاکید می ورزد.

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

در سال ۱۹۸۴ ، کمیسیون مقدماتی کنگره جهانی بهداشت روانی برای بهداشت روانی ، یک تعریف دو قسمتی ارائه داد:

 

۱- بهداشت روانی حالتی است که از نظر جسمی ، روانی و عاطفی در حدی که با بهداشت روانی دیگران انطباق داشته باشد، برای فرد مطلوب ترین رشد را ممکن می سازد .

 

۲- جامعه خوب ، جامعه ای است که برای اعضای خود چنین رشدی را فراهم می آورد ، و در عین حال رشد خود را تضمین می کند و نسبت به سایر جوامع بردباری نشان می دهد( گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

سازمان بهداشت جهانی ، بهداشت روانی را بر اساس جنبه های زیستی و اجتماعی تعریف می کند.  به نظر این سازمان ، بهداشت روانی برای فرد ، استعداد ایجاد روابط موزون با دیگران و استعداد شرکت در تغییرات محیط اجتماعی و طبیعی یا استعداد کمک به تغییرات ، به شیوه سازنده را قائل است . همچنین بهداشت روانی ایجاب می کند که بین تمایلات غریزی فرد هماهنگی وجود داشته باشد در این تعریف هیچ اشاره ای به بیماری نشده است .

 

در تعریف فوق و تعاریف مشابه آن ، سازگاری با محیط اهمیت زیادی دارد . طبق این تعاریف ، شخصی که بتواند با محیط (اعضای خانواده ، همکاران ، همسایگان و به طور کلی اجتماع) خوب سازگار شود ، از نظر بهداشت روانی بهنجار خواهد بود . این شخص با تعادل روانی رضایت بخش خواهد رفت ، تعت خود را با دنیای بیرون و درون حل خواهد کرد و در مقابل ناکامی های اجتناب ناپذیر زندگی مقاومت خواهد کرد . اگر کسی توان انجام دادن این کارها را نداشته باشد و در نتیجه با محیط خود به شیوه نامناسب و دور از انتظار برخورد کند . از نظر روانی بیمار محسوب خواهد شد . زیرا با این خطر روبرو خواهد بود که تعارض های حل نشده خود را به صورت نوروز ( اختلالات خفیف روانی ) نشان دهد ، و به شخص نوروتیک تبدیل شود (گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

طبق تعریف فرهنگ روان شناسی آرتور[۲] » (۱۹۸۵) واژه سلامت روان برای افرادی که عملکردشان در سطح بالایی از سازگاری هیجانی و رفتاری است ، به کار می رود و در مورد افرادی که صرفا بیماری روانی ندارند ، به کار نمی رود . از نظر کاپلان  و سادوک[۳] ، سلامت روانی ، آن حالت بهزیستی است که افراد قادر می باشند به راحتی در جامعه فعالیت کنند و پیشرفت ها و خصوصیات شخصی ، برای آنها رضایت بخش است . کنفرانس بین المللی بهداشت که با همکاری سازمان بهداشت جهانی و یونیسف در سال ۱۹۸۸ با شرکت ۱۳۴ کشور در آلما آتا[۴] تشکیل شد ، سلامت روانی را سلامت کامل جسمانی ، روانی و اجتماعی تعریف نموده است ، نه فقدان بیماری و ناتوانی ( به نقل از ادبی ، ۱۳۷۹) .

 

هوگان[۵] ( ۱۹۷۶) سه تعریف عمده از سلامت روان ارائه نموده است .

 

 

 

  • سلامت روانی به معنی خود آگاهی یا فقدان خود فریبی ، حل تعت و کشمکش های درونی و پذیرش و پیروی از سرنوشت و تقدیر بشریت می باشد .
  • سلامت روانی به معنای خود شکوفایی و تحقق خود می باشد . یعنی به عمل رساندن توانایی های ذاتی و درونی فرد .
  • سلامت روانی حدودی است که فرد توانسته است با شبکه روابط اجتماعی پایدار ، به صورت یکپارچه در آید ( به نقل از وردی ، ۱۳۸۰).

همانطور که ملاحظه می شود سلامت روان ، در هیچ یک از تعاریف فوق با فهرست و یا خصوصیات ثابت و ویژگی های معینی تعریف نشده است . در هر یک از آنها ، به جنبه های خاصی از این مبحث گسترده پرداخته شده است .

 

این امر ناشی از آن است که مبحث سلامت روان یک موضوع وسیع و گسترده ای است که عوامل گوناگون تحت شرایط مختلف بر آن تاثیر می گذارند . بنابراین پرداختن به جنبه ای خاص در تعریف سلامت روان ، نمی تواند دیدگاه کامل و روشن از سلامت روان ارائه دهد . بلکه در نظر گرفتن عوامل و جنبه های مختلف که در تعاریف گوناگون به آنها اشاره شده است ، جهت شناختن دقیق و کامل سلامت روان ، ضروری به نظر می رسد .

 

 

 

 

 

۲- ۸ بهداشت روانی و اهمیت پیشگیری اولیه

 

در سال های اخیر انجمن کانادایی بهداشت روانی » ، بهداشت روانی را در سه قسمت تعریف کرده است .

 

قسمت اول ، نگرش های مربوط به خود (شامل تسلط بر هیجان های خود ، آگاهی از ضعف های خود و رضایت از خوشی های ساده ) ، قسمت دوم ، نگرش های مربوط به دیگران (علاقه به دوستی های طولانی و صمیمی ، احساس تعلق به یک گروه و احساس مسئولیت در مقابل محیط انسانی و طبیعی ) و قسمت سوم ، نگرش های مربوط به زندگی (رویارویی با اام های زندگی ، پذیرش مسئولیت ها ، توسعه امکانات و علایق خود ، توانایی اخذ تصمیم های شخصی و ذوق یا انگیزه خوب کار کردن (گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

بهداشت روانی را حالت سازگاری نسبتا خوب احساس بهزیستی و شکوفایی توان و استعدادهای شخصی تعریف کرده اند . این اصطلاح عموما برای کسی به کار می رود که در سطح بالایی از سازگاری ، انطباق رفتاری و عاطفی عمل می کند ، نه کسی که صرفا بیمار نیست . از سویی علم سلامت روان ، شاخه ای از علم بهداشت است که با پیشگیری از اختلالات روان و حفظ شیوه های بهینه زندگی و بهداشت عاطفی سر و کار دارد . علم سلامت روان فرایندی همیشگی است که از بدو تولد تا هنگام مرگ ادامه می یابد . این علم با چهار هدف شکوفایی توان بالقوه ، شادکامی ، رشد و تحول هماهنگ و زندگی موثر و کارآمد سعی می کند از طریق آموزش به کارکنان بهداشت روانی ، پیشگیری ، در مان اختلالات روانی و حفظ تداوم بهداشت روانی در اشخاص سالم شرایطی ایجاد کند که شهروندان جامعه بتوانند در خانه ، مدرسه ، جامعه و محیط های کاری نهایتا با خویش سازگار شوند .

 

بهداشت روانی از پیشینه ای به قدمت انسان متمدن و تاریخچه ای کوتاه به لحاظ علمی برخوردار است . با اینکه فلاسفه هزاران سال در خصوص سعادت ، داد سخن رانده اند ، در سال ۱۹۰۸ بود که نخستین جمعیت برای سلامت روان تاسیس گردید . در سال ۱۹۱۹ جامعه ملی سلامت روان[۶] » تشکیل شد که به تدریج به کمیته بین المللی سلامت روان[۷] » تبدیل شد و نشریه ای به نام سلامت روان » منتشر شد تا یافته های جدید را از سراسر جهان گرد آوری کند و ارتباط و همکاری دست اندرکاران این حوزه را تسهیل نماید . نمود کنونی سلامت روان را می توان در روان شناسی جامعه نگر ومراکز بهداشت روانی جامعه – نگر یافت که با هدف سه نوع پیشگیری در سطح وسیع و اجتماعی فعالیت دارد . جلوگیری از بروز اختلال های روانی (پیشگیری نخستین ) ، تشخیص و درمان زود هنگام اختلال ها (پیشگیری ثانوی ) و کمک به معضلات و مشکلات ناشی از ابتلاء به اختلالات روانی (پیشگیری ثالث ) (ساپینگتون[۸] ، ترجمه حسین شاهی برواتی ، ۱۳۷۹).

 

بنارد و فافوگلیا[۹] (۱۹۹۱) معتقدند که پیشگیری یک فرایند فعال پیشگیرانه است که افراد و گروه ها را جهت مقابله با چالش ها و تغییرات زندگی توانمند می سازد و از طریق ایجاد و تقویت شرایطی که رفتار مناسب و مفید و سبک زندگی سالم را ترویج می دهند ، جریان می یابد( به نقل از آقاجانی ، ۱۳۸۱) .

 

لافکوئیست[۱۰] (۱۹۸۳) ، پیشگیری را این گونه تعریف نمود : یک فرایند فعال توانمند جهت ایجاد شرایط و ویژگی های فردی است که سلامتی و بهداشت افراد را بهبود می بخشد . این تعریف نه تنها شامل رشد ویژگی های مثبت و بهبود پذیر فرد است بلکه شامل ایجاد شرایط محیطی و عوامل حمایتی که رشد سالم نوجوانان را ترویج می دهد ، نیز هست ( کانینگهام[۱۱] ، ۲۰۰۰به نقل از فولادی،۱۳۸۲).

 

 

کاپلان ( ۱۹۶۴) ، چهار سطح از برنامه پیشگیرانه بهداشت روانی را مطرح نمود . به نظر وی سطح اول پیشگیری جمعیت عمومی را مورد توجه قرار می دهد و هدف آن ترویج و افزایش شایستگی های فردی و اجتماعی و ایجاد محیط های اجتماعی – فرهنگی حمایت کننده می باشد . به طور مثال اهداف عاطفی – اجتماعی (مانند افزایش مهارت های ارتباطی ، افزایش عزت نفس ) با برنامه های آموزش تحصیلی به صورت یادگیری مشارکتی و گروهی مطابقت دارد ( ناستاسیا [۱۲]، ۱۹۹۸) .

 

کاپلان پیشگیری اولیه در بهداشت روانی را چنین تعریف می کند :

 

کاهش در میزان بروز موارد اختلال روانی در یک جامعه به وسیله مقابله کردن با شرایط آسیب زا قبل از اینکه ایجاد شوند . هدف آن پیشگیری از بیمار شدن یک فرد خاص نیست بلکه در مقابل ، کوشش می کند که خطر ابتلاء به اختلالات را در کل جامعه مورد نظر کاهش دهد ( به نقل از شاملو ، ۱۳۷۸) .

 

فلنر[۱۳] ، بنارد و فافوگلیا ( ۱۹۹۳) ، سه مرحله اساسی تلاش های برنامه پیشگیرانه در مدارس را شرح داده اند : تلاش های اولیه که تحت عنوان مداخله اولیه است بر دانش آموزانی متمرکز است که قبلا نشانه هایی از مشکلات سازگاری نشان داده اند . اگر چه تلاش ها بخش مهمی از راهبرد کلی پیشگیری است اما پیشگیری نیست . تلاش های ثانویه به پیشگیری بیشتر نزدیک هستند و بر رشد ویژگی های سازگارانه فردی دانش آموزان تمرکز دارند که از طریق برنامه های مشاوره ای مبتنی بر مدرسه صورت می پذیرد .

 

تلاش های نوع سوم با هدف پیشگیرانه و از طریق بررسی شرایط جهت اصلاح محیط آموزشی که زمینه های رشدی دانش آموزان را شکل می دهند ، فعالیت می کنند . رویکرد اخیر ، تاکید لافکوئیست ( ۱۹۸۳) را برای شرایط محیطی لازم از طریق اعمال راهبردهایی که عوامل خطر زایی محیطی را کاهش می دهند و نیز عوامل حمایت کننده در مقابل خطر را افزایش می دهند ، تاکید می کند (به نقل  از فولادی،۱۳۸۲).

 

سلامت روان کودکان و نوجوانان موضوعی هست که به توجه جدی نیاز دارد . امروزه با بهره گرفتن از برنامه های مختلف مانند آموزش مهارت های زندگی ، آموزش بهداشت روانی و مداخلات بهداشتی مبتنی بر مدرسه می توان به کودکان  کمک نمود تا زندگی مفیدتر و رضایتمندانه تری داشته باشند . مدرسه فرصت مناسبی برای بهبود زندگی بسیاری از کودکان و نوجوانان فراهم            می کند . به موازات حرکت جوامع در جهت آموزش همگانی ، نقش مدارس در ارائه خدمات بهداشت روانی برای پرداختن به عواملی که در


۱۱مبانی نظری عزت نفس

 

در بررسی عزت نفس اولین کار توسط ویلیام جیمز[۱] (۱۸۹۰) ، انجام شده است وی به توضیح تمیز بین خود شناخته و خود شناسانده پرداخت و آن را به سه عنصر مادی (بدن ، خانواده ، خانه ) ، اجتماعی (فرد در عین داشتن سطح مختلف اجتماعی ، برای سایر افراد قابل شناخت است ) و (حالت هوشیاری و تمایلات) تقسیم کرد . او معتقد بود که تصور فرد از خود در حین تعاملات اجتماعی ، یعنی زمانی که متولد شده و مورد شناسایی دیگران قرار می گیرد ، شکل             می گیرد(به نقل از بیابانگرد ، ۱۳۷۲) .

 

 

در پژوهشی  دیویس و کاتزمن [۲] (۱۹۹۷)، به این نتیجه رسیدند که کاهش عزت نفس جسمانی موجب افزایش افسردگی می گردد. همچنین بایبی [۳](۱۹۹۸) ، در بررسی خود رابطه بین عزت نفس ، افسردگی ، وسواس و نیتی بدنی را مورد مطالعه قرار داد. نتایج بدست آمده ، حکایت از آن داشت که عزت بدنی رابطه مثبت با عزت نفس دارد. همچنین عزت بدنی با افسردگی ، وسواس و اضطراب رابطه منفی دارد( به نقل ازنجفی، ۱۳۷۹).

 

اریکسون (۱۹۸۰) ، اعتماد و ایمنی حاصل از پذیرفتن محیط و دیگران را ، اساسی برای تحول          می شناسد ، به اعتقاد وی ، کودکی که کارهایش تائید می شود ، احساس شایستگی می کند ، اما کودکی که اعمالش به چشم نمی آید ، احساس خود کم بینی و حقارت می کند . به نظر اریکسون والدین و معلمانی که به کودک پاداش می دهند توانمندی و احساس شایستگی او را استحکام می بخشند . در مقابل کسانی که تند خویی می کنند وتلاش های کودک را به مسخره می گیرند ، به احساس خود کم بینی او دامن می زنند .

 

براندن معتقد است که عزت نفس از دو بخش تشکیل می شود ، که یکی داشتن احساس اطمینان در برخورد با چالش های زندگی یا باور خود توانمندی است ، و دیگری احساس صلاحیت برای خوشبخت شدن یا حرمت نفس می باشد ( به نقل از قراچه داغی ، ۱۳۷۹) .

 

پپ ، آلیسی ، مچیل و ادوارد[۴] ( ۱۹۸۹) ، معتقدند که نحوه ی شکل گیری عزت نفس را می توان از طریق تفکر در مورد خود ادارک شده[۵] » و خود ایده آل [۶]» بررسی نمود . خود ادارک شده همان خود پنداره[۷] می باشد ، یعنی دیدگاه عینی فرد در مورد مهارت ها ، صفات  و ویژگی هایی که در خود می بیند یا فاقد آن است . خود ایده آل ، عبارت از تصویری است که هر فرد دوست دارد از خود داشته باشد . به اعتقاد وی ، زمانی که خود ادارک شده و خود ایده آل با هم همتراز باشند ، فرد از عزت نفس بالایی برخوردار است ، اما شکاف و فاصله بین خود ادارک شده و خود ایده آل ، عاملی است که مشکلات مربوط به عزت نفس را به وجود می آورد ، جرج کلی[۸] (۱۹۰۲) به اهمیت واکنش های افراد دیگر در شکل دادن به عزت نفس تاکید داشت ( به نقل از بیابانگرد ، ۱۳۷۲).

 

از دیدگاه مزلو[۹] ، عزت نفس عبارت است از شایستگی ، توانمندی ، اطمینان ، استقلال و آزادی ، چنانچه عزت نفس ء گردد ، افراد احساس ارزشمندی ، توانایی و مثمر ثمر بودن و اعتماد به خود می کنند و اگر نشود به احساس حقارت ، درماندگی و ضعف در فرد منجر می گردد .همچنین راجرز عزت نفس را ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن می پندارد            ( شاملو ، ۱۳۷۸) .

 

رابسون عزت نفس را حس رضامندی و خویش پنداری » می داند که از ارزیابی خود درباره ی ارزشمندی ، جذابیت ، شایستگی ، کفایت ، قدر و منزلت و توانایی جهت ی تمایلات و خواسته های فرد ناشی می شود (سبزواری ، ۱۳۷۷).

 

همچنان که کودکان از خود درکی پیدا می کنند و هویت خود را می یابند ، تلویحاً برای خصوصیات خود ارزش منفی یا مثبت قایل می شوند . مجموعا این ارزیابی هایی که کودک از خود می کند ، عزت نفس او را تشکیل می دهد . عزت نفس همان مفهوم خود » نیست ، مفهوم خود » مجموعه ای است از عقاید فرد درباره خود که بیشتر بر مبنای توصیف است تا قضاوت ممکن است بعضی از بخش های مفهوم خود » خوب یابد تلقی شود ولی بعضی از بخش ها نه خوب تلقی شود نه بد .

 

اینکه کسی موی سیاه و صدای نرمی دارد ، بخشی از مهفوم خود » است ولی این خصوصیات نه بد هستند و نه خوب .

 

از طرف دیگر ، عزت نفس به ارزیابی های شخصی از خصوصیاتش اطلاق می شود . مثالی ممکن است این تمایز را روشن کند یک پسر هشت ساله ممکن است از خودش این تصور را داشته باشد که زیاد دعوا می کند . اگر برای این توانایی در دعوا راه انداختن ارزش قایل باشد و به خودش حق بدهد این خصوصیت به عزت نفس او می افزاید . ولی اگر از اینکه مدام دعوا راه می اندازد ناخشنود باشد ، این خصوصیت احتمالاً عزت نفس او را کاهش می دهد( ماسن ، ۱۳۷۲) .

 

۲-۱۲توجه به عزت نفس در کودکان

 

یکی از دلایل توجه زیادی که به عزت نفس می شود ، این تصور است که ممکن است ضعف بعضی از کودکان در مدرسه ناشی از کمی عزت نفس آنان باشد . چندین برنامه تربیتی برای بالا بردن عزت نفس کودک به این امید طرح ریزی شده است که بتواند عملکرد او را در مدرسه نیز پیش ببرد .

 

 

عزت نفس ، اطمینان به خود و ارزش قایل شدن برای خود را به همراه می آورد . مردم منطبق با خودانگاره خود و توقعات خودشان و دیگران رفتار می کنند . تصور شخص از خودش ، تعیین کننده سرنوشت او خواهد بود . انتقاد کردن از کودک نه فقط از انگیزه حرمت می کاهد ، بلکه همچنین تاثیری منفی بر عزت نفس دارد که بر سطح توقع از خود تاثیر می گذارد . انتقاد مثبت ، توجه و حمایت از کودک در ایجاد خود انگاره ، دستیابی به یک حس مطلوب انتظار از خود و انگیخته باقی ماندن کمک می کند . هنگام تمجید از فرزندتان با بهره گرفتن از تعاریف متنوع می توانید بر او تاثیر گذاشته و اعتبار بیشتری به او ببخشید . نه فقط این تعاریف ، خود انگاره فرزندتان را بهتر می کند ، بلکه با استفاده بیشتر از آنها به نحو مثبت تری شاهد رشد کیفیات عملکردهای خوب در او خواهید بود ( فرگوسن ، ۱۳۸۲) .

 

کمک به رشد یک خود انگاره مثبت به دور از محدودیت های تصور قالبی ، گام مهمی در جهت صحیح می باشد . کودکی با خود انگاری خوب ، انضباط شخصی بیشتری دارد و برای یادگیری و ارتقای سطح مهارت هایشان بهتر انگیخته شده است . برای ارتقای خود انگاری فرزندتان اعتقاد داشته باشید که او مهم ترین کودک دنیا است سپس او را وادار به قبول این مطلب نمایید                  ( فرگوسن ، ۱۳۸۲) .

 

عزت نفس بر موفقیت های مدرسه ای موثر است ، بچه هایی که احساس خوبی درباره توانایی های خود دارند ، به احتمال قوی در مدرسه بهتر از بچه هایی عمل می کنند که اغلب فکر می کنند نمی توانند کارها را به درستی انجام دهند . موفقیت های مدرسه نیز متقابلا در عزت نفس بچه ها اثر می گذارند . چگونگی موفقیت های مدرسه ای دانش آموزان بر احساس آنها در مورد خود موثر خواهد بود . بچه هایی که عملکرد آنها در سطح پایین است ، این سطح عملکرد را به سایر فعالیت های خود نیز تعمیم می دهند .

 

عزت نفس در نحوه ارتباط بچه ها با دیگران موثر است . بچه هایی که در مورد خود احساس خوبی دارند تمایل دارند که رابطه ای مثبت با دیگر افراد داشته باشند . عزت نفس در خلاقیت موثر است بچه هایی با عزت نفس پایین کمتر از بچه هایی که دارای عزت نفس مناسب هستند ، برای انجام کارهای خلاقانه ریسک می کنند ، والدین در عزت نفس کودکان خود موثرند .

 

تحقیقات نشان می دهد که بچه های دارای عزت نفس بالا به داشتن والدینی گرایش دارند که به بچه های خود محبت می کنند و احساس مقبولیت به آنان می دهند . در حالی که بچه های باعزت نفس پایین به داشتن والدین نقاد و دقیق تمایل دارند . بچه های دارای عزت نفس پایین نسبت به بچه هایی که عزت نفس بالایی دارند ، گرایش خیلی بیشتری به کشمکش و ستیز با والدین نشان می دهند. موارد زیر کارهایی است که والدین می توانند با انجام آنها به افزایش عزت نفس منا سب فرزندان خود کمک نمایند .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • فرزندان خود را تحسین و تشویق کنند .
  • محبت و عشق زیادی به فرزندان خود نشان دهید .
  • با بچه های خود با احترام رفتار کنید .
  • به رفتارها و نگرش های خود اهمیت دهید .
  • به بچه ها مسئولیت بدهید .
  • بچه ها را آزاد بگذارید تا بعضی مواقع خطر کنند .
  • به توانایی ها و علایق فرزندان خود اهمیت بدهید .
  • به سخنان کودکان گوش دهید و به آنها پاسخ دهید .
  • به قول هایی که به کودکان داده اید ، عمل کنید (فتحی ، ۱۳۸۲) .

برای بهبود عزت نفس دانش آموزان باید کار را از کارکنان مدرسه آغاز کنیم . کودکان قبل از هر چیز ، از طریق الگوگیری و تقلید ،عزت نفس پیدا می کنند . اگر خود معلمان عزت نفس کمی داشته باشند ، احتمال دارد آن را به شاگردان خود منتقل کنند . در عین حال معلمین هر روز              می توانند کارهایی انجام دهند که عزت نفس دانش آموزان افزایش یابد و در پی آن چشم انداز موفقیت آنان گسترش یابد . بدین منظور ، الگویی را مطرح می سازیم که با بهره گرفتن از آن               دانش آموزان را به سویی می رانیم که در زندگی خود برنده و موفق باشند .

 

 

 

 

ویژگی های افراد سالم ( برخوردار از سلامت روان ) از دیدگاه های مختلف 

 

برای داشتن روانی خوب ، شرایطی وجود دارد . روبرو شدن با واقعیت ، سازگار شدن با تغییرات ، گنجایش داشتن برای اضطراب ها ، کم توقع بودن ، احترام قائل شدن برای دیگران ، دشمنی نکردن با دیگران و کمک رساندن به مردم (گنجی ، ۱۳۷۹).

 

 

بنا بر تحقیقات انجمن ملی بهداشت روانی »

 

۱- افراد سالم از نظر روان ، احساس راحتی می کنند . خود را آن گونه که هستند می پذیرند ، و از استعدادهای خود بهره مند می شوند . در مورد عیوب جسمانی و ناتوانی های خود شکیبا بوده و از آن ناراحت نمی شوند و دیدگاه واقع گرایانه دارند و دشواری های زندگی را سهل می انگارد . آنها وقت کمی را در نگرش ، ترس ، اضطراب و یا حسادت سپری می کنند . اغلب آرامند ، نسبت به عقاید تازه گشاده رو بوده و دارای طیب خاطر هستند ، شوخ طبع هستند و اعتماد به نفس دارند ، اگر چه از حضور در جمع لذت می برند ، اما به تنها بودن نیز اهمیت می دهند وحشتی از آن ندارند . همچنین از سیستم ارزشی برخوردارند که از تجارب شخصی شان سرچشمه می گیرد ، بدین معنی که یک احساس شخصی مبنی بر درست یا غلط بودن امور دارند .

 

 

۲- افراد دارای سلامتی روان ، احساس خوبی نسبت به دیگران دارند ، آنها می کوشند تا دیگران را دوست داشته باشند و به آنها اعتماد نمایند چنین افرادی قادرند که با دیگران روابط گرمی داشته باشند و این روابط را ادامه دهند و به علایق دیگران توجه می کنند و احترام می گذارند . آنها به خود اجازه نمی دهند که از سوی دیگران مورد حمله و فشار قرار گیرند و نیز سعی نمی کنند که بر دیگران تسلط یابند . آنها با احساس یکی بودن با جامعه ، نسبت به دیگران احساس مسئولیت می کنند .

 

۳- قدرت روبروشدن با نیازهای زندگی را دارند . معمولا نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند و با مشکلات به همان شیوه که رخ می دهند ، برخورد می کنند . دارای پندارهای واقع گرا در مورد آنچه که می توانند یا نمی توانند انجام دهند ، هستند . بنابراین آنها محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل می دهند ، و نیز تا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار می شوند (بنی جمالی واحدی ، ۱۳۷۳) .

 

۲-۱۰دیدگاه های مختلف در مورد سلامت روانی

 

۲-۱۰-۱ دیدگاه روان پزشکی

 

دیدگاه روان پزشکی ، درباره فرد ، دید تعادل حیاتی دارد . طبق این دیدگاه فردی از سلامت روانی برخوردار است که دارای نظام متعادلی است که خوب عمل می کند و اگر تعادل به هم بخورد ، بیماری روانی ظاهر خواهد شد (گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

دیدگاه روان کاوی معتقد است که شخصیت فرد از سه بخش تشکیل می شود : نهاد ، من ، و من برتر » . بنابراین بهداشت روانی زمانی تضمین می شود ، که من با واقعیت سازگار شود ، و تکانش های غریزی نهاد به کنترل در آید ( گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

فروید معتقد است که شخص سالم دو ویژگی دارد :

 

 

  • می تواند دوست بدارد و دوست داشته شود .
  • می خواهد و می تواند کار بکند ( شعاری نژاد ، ۱۳۷۱) .

فروید ، سلامت روانی را از یک طرف نتیجه تعادل بین سه عنصر نهاد ، من و من برتر و از طرفی دیگر نتیجه تعادل بین سطوح خود آگاه و ناخودآگاه می داند ( حسینی ، ۱۳۶۰) .

 

فروید معتقد است ویژگی خاصی که برای سلامت روان شناختی ضروری است خودآگاهی            می باشد . یعنی هر آنچه که ممکن است در ناخودآگاه موجب مشکل شود ، بایستی خود آگاه شود.  شخص سالم از مکانیزمهای دفاعی نوع دوستی ، شوخ طبعی ، پارسایی ، ریاضت و والایش یا تصعید استفاده می کند (لیندزی ، وهال ، ۱۹۷۰ ، به نقل از نجات و ایروانی ، ۱۳۷۸) .

 

فروید معتقد است ، انسان متعارف و سالم کسی است که مراحل رشد روانی – جنسی را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد و در هیچ یک از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد ( کورسینی،  ۱۹۷۳ ، به نقل از وردی ، ۱۳۸۰ ) .

 

آلپورت نتیجه پژوهش های خود مربوط به سلامت روان شناختی را در شش معیار خلاصه نموده است ، که این معیارها عبارتند از : رشد خویشتن،مبادله و تعامل با دیگران ، احساس هم دردی ، امنیت عاطفی ، هوش کنشی ، بینش نسبت به خویشتن و هدف مندی . اگر چه فرد نمی تواند تمام این ویژگی ها را به دست آورد ، اما این ویژگی ها روی هم رفته ، معنای سلامت روان شناختی را از دیدگاه آلپورت روشن می سازد (هوگان ، ۱۹۷۶ ، به نقل از وردی ، ۱۳۸۳) .

 

ازدیدگاه کارل یونگ ، فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسانی می شود ، مزیت یافتن یا تحقق خود است این فرایند خود شدن ، فرایندی طبیعی است و چنان نیرومند است که یونگ آن را غریزه نامید .

 

در انسان مزیت یافته ، هیچ یک از وجوه شخصیت مسلط نیست ، نه هشیار و نه ناهشیار ، نه یک منش یا گرایش خاص و نه هیچ یک از سنخ های کهن بلکه همه آنها به توازونی هماهنگ رسیده اند . از طرف دیگر به نظر وی همه جنبه های شخصیت باید به یکپارچگی و هماهنگی دست یابند به طوری که همه آنها بتوانند بیان شوند . افراد سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیت مشترک خوانده است ، چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست ، یکتایی فرد ناپدید می شود و دیگر چنین اشخاص را نمی توان متعلق به سنخ روانی خاص دانست ( نجات و ایروانی ، ۱۳۷۸).

 

مورای ( ۱۹۳۸) ، معتقد است رشد طبیعی و سالم به گونه ای است که ابتدا نهاد ، بعد من برتر و آن گاه من نقش تعیین کننده رفتار را ایفا می کنند .

 

تکانه های نهاد ، بایستی با نظارت خردمندانه من و مواظبت و حراست من برتر به صورت قابل قبول فرهنگی و تحت شرایط مورد قبول جامعه شود . همچنین به عقیده وی ، شخص سالم کسی است که نیازهای تثبیت شده نداشته باشد و نیازهای درونی و نهفته اش در جهت معیارهای درونی شده و من برتر باشد و براساس نیازهایش عمل نکند و نیازهایش با یکدیگر در تعارض و کشمکش نباشند . به علاوه انسان برخودار از سلامت روان شناختی ، موجودی منحصر به فرد است که بایستی به صورت یگانه مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرد و دارای خصوصیات زیر است :

 

 

 

 

  • بین من برتر و من آرمانی فرد فاصله زیادی وجود ندارد .
  • من دارای قدرتمندی و کار آمدی بسیار است .
  • از ساختار روانی خودش آگاهی لازم را دارد .
  • هدف نهایی او رشد ، خلاقیت و تحقق خویشتن است .

به نظر هورنای (۱۹۴۵) انسان برخوردار از سلامت روان دارای این ویژگی ها می باشد . احساس امنیت می کند ، لذا فا قد پرخاشگری و خود شیفتگی است . به دلیل آگاهی از خود واقعی و استعداد بالقوه خویش ، تسلیم محض محیط اجتماعی و فرهنگی نیست ، بلکه ابتکار و شخصیت خودش را عهده دار می شود . خودشناسی و کوشش برای تحقق استعدادهای فطری و ذاتی وظیفه اخلاقی و امتیاز معنوی شخصیت سالم است و هدف او کمال است . انسان سالم خود آگاهی دارد و از خود واقعی و استعدادهایش کم و بیش آگاه است و خودش بسیاری از مشکلات زندگی را حل می کند ، لذا به دیگران وابستگی ندارد ( خدا رحیمی ، ۱۳۷۴).

 

اریکسون[۱] ، سلامت روان شناختی را نتیجه عملکرد قوی و قدرتمند من » می داند . من » عنوان مفهومی است که نشان دهنده ی توانایی یکپارچه سازی اعمال و تجارب شخص به صورت انطباقی و سازش است .

 

من » تنظیم کننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی می کند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای نهاد » و من برتر حمایت می کند . هنگامی که رشد انسان و سازماندهی اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود در هر کدام از مراحل رشد روانی – اجتماعی توانایی ها و استعدادهای مشخصی ظهور می نماید . در واقع به عقیده اریکسون سلامت روانشناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند            ( خدارحیمی ، ۱۳۷۴).

 

اریکسون احساس هویت را نشانه سلامت فکر و روان می داند که خود از مراحل حس اعتماد ، خود مختاری ، ابتکار و اشتغال به کارهای سودمند می گذرد و سرانجام به احساس هویت خود منجر می گردد . این احساس سرمایه داخلی است که بعد از طی موفقیت آمیز تمام مراحل ایجاد می گردد و با همانند سازی موفقیت آمیزی که به تنظیم محرک ها و غرایز اصلی فرد با توجه به فرصت ها و امکانات او منجر می شود ، ارتباط دارد . بدین ترتیب احساس هویت موجب اطمینان خاطری می گردد که به شخص قدرت انطباق و سازگاری می دهد( حسینی ، ۱۳۶۰) .

 

در واقع به نظر اریکسون (۱۹۶۸) ، هویت نشانه نشاط روانی است و هویت در مقابل سر درگمی نشانه یک شخصیت سالم در نوجوانان است .

 

مارسیا ( ۱۹۸۹ ) ، نیز بیان کرد که بین هویت و سلامت روانی ارتباط وجود دارد . وی مطرح           می کند که پایگاه هویت موفق ، سالم ترین پایگاه است ، چون توانایی شخصی خوبی برای سازگاری با محیط دارد ( ادبی ، ۱۳۷۹) .

 

اریک فروم تصویر روشنی از شخصیت سالم به دست می دهد . چنین انسانی به طور عمیق عشق می ورزد ، آفریننده است ، قوه تعقلش را کاملا پرورانده است ، و جهان و خود را به طور عینی ادارک می کند . حس هویت پایداری دارد ، با جهان در پیوند است و در آن ریشه دارد ، و حاکم و عامل در سرنوشت خویش است . فروم شخصیت سالم را دارای جهت گیری بارور می داند به نظر وی جهت گیری ، گرایش یا نگرش کلی است که همه جنبه های زندگی یعنی پاسخ های فکری ، عاطفی و حسی مردم ، موضوع ها ورویدادها خواه در جهان و خواه در خود را در بر می گیرد . بارور بودن یعنی به کار بستن همه قدرت ها و استعدادهای بالقوه ی خویش ، چهار جنبه شخصیت سالم در روشن ساختن مقصود فروم از جهت گیری بارور موثر است . این چهار جنبه                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             شامل عشق بارور ، تفکر بارور ، خوشبختی و وجدان اخلاق می باشد .

 

عشق بارور لازمه رابطه آزد و برابر بشری است طرفین رابطه می توانند فردیت خود را حفظ کنند . عشق بارور از چهار ویژگی برخوردار است ؛ توجه ، احساس مسئولیت ، احترام و شناخت . تفکر بارور مستم هوش ، عقل و عینیت است .

 

خوشبختی بحث جدایی ناپذیر و پیامد زیستن موافق جهت گیری بارور و همراه همه فعالیت های سازنده می باشد . فروم میان دو نوع وجدان اخلاق که عبارتند از وجدان اخلاق قدرت گرا و وجدان اخلاقی انسان گرا تفاوت قائل شده است . وجدان اخلاقی قدرت گرا ، نمایانگر قدرت خارجی درونی شده است که رفتار شخص را هدایت می کند . وجدان اخلاقی انسان گرا تداعی خود است و از تاثیر عامل خارجی آزاد است ( نجات وایروانی ، ۱۳۷۸) .

 

به عقیده آلفرد آدلر زندگی ، بودن نیست ، بلکه شدت است . آدلر به انتخاب ، مسئولیت و معناداری مفاهیم در شیوه زندگی اعتقاد دارد و شیوه زندگی افراد را متفاوت می داند . محرک اصلی رفتار بشر ، هدفها و انتظار او از آینده است ، فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر حیله و بهانه نیست او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد . روابط خانوادگی صمیمی و مطلوب دارد و جایگاه خودش را در خانواده و گروه های اجتماعی به درستی می شناسد . همچنین فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اهداف او مبتنی بر تعقیب این اهداف است . غایی ترین هدف شخصیت سالم ، تحقق خویشتن است . از ویژگی های دیگر سلامت روانشناختی این است که فرد سالم همواره به بررسی ماهیت اهداف و ادراکات خودش می پردازد و اشتباهاتش را بر طرف کند . فرد ، خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها . آفرینش گرایی و ابتکار فیزیکی از ویژگی های دیگر این افراد است . فرد سالم از اشتباهات اساسی پرهیز می کند .

 

اشتباهات اساسی شامل تعمیم مطلق ، اهداف نادرست و محال ، درک درست و توقع بی مورد از زندگی ، تقلیل یا انکار ارزشمندی خود و ارزش ها و باورهای غلط می باشد ( شاملو ، ۱۳۷۸) .

 

۲-۱۰-۲ دیدگاه رفتار گرایی

 

از دیدگاه رفتار گرایی ، بهداشت روانی به محرک ها و محیط وابسته است بدین ترتیب آنچه را که مکاتب دیگر بیماری روانی به حساب می آورند از دید رفتار گرایان ، رفتاری است که مانندسایر رفتارها آموخته شده است . به طور مسلم این رفتار با رفتاری که در برخی موقعیت ها به طور طبیعی اتخاذ و پذیرفته می شود مطابقت نمی کنند ، با این همه رفتار آموخته شده ای است . بنابراین می توان گفت رفتار ناسازگار مثل هر رفتار دیگری ، بر اثر تقویت آموخته می شود ، به طور کلی از دید رفتارگرایی ، کسی دارای بهداشت روانی است که رفتارش با محیط معینی ، با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد (گنجی ،۱۳۷۹).

 

۲-۱۰-۳ دیدگاه انسان گرایی

 

این دیدگاه معتقد است که بهداشت روانی یعنی ی نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی . هر عاملی که فرد را در سطح ی نیازهای سطوح پایین نگه می دارد و از خودشکوفایی او جلوگیری کند ، اخلاق رفتاری به وجود خواهد آورد .آبر اهام مازلو ، یکی از مشهورترین انسان گرایان معتقد است که برای داشتن سلامت روانی تا اندازه ای باید انعطاف پذیر بود و با واقعیت آن قدر فاصله گرفت که بتوان بیشترین خود مختاری (فردیت و مسئولیت) را به دست آورد . این فاصله گرفتن و یا رها شدن از واقعیت به معنی بی علاقگی یا طرد نیست ، بلکه شبیه تحلیل ، کسب آگاهی و قبول تجربه روانی و ذهنی فرد است . وی برای تحقق عزت نفس و خود شکوفایی معیارهایی را پیشنهاد می کند .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ادارک خوب از واقعیت
  • پیشرفت در قبول خود ، دیگران و طبیعت
  • پیشرفت در داشتن اراده
  • پیشرفت های نسبی در موضوعات اساسی
  • آزاد بودن و شوق زندگی داشتن
  • خود مختاری فزاینده و مقاومت در تشکیل گروه ها
  • ابتکار داشتن در قضاوت و غنی بودن در انگیزش
  • فراوانی تجربه های بسیار بالا
  • همانند سازی خوب با انسانیت

۱۰- بهبود در روابط با دیگران

 

۱۱- راحتی در پذیرش دیگران

 

۱۲- رشد خلاقیت

 

۱۳- تحرک در نظام ارزشها

 

بر خلاف مازلو که بر رشد مطلوب ارگانیسم تاکید دارد ، کارل را جرز یکی دیگر از انسان گرایان مشهور ، از بهداشت روانی مفهوم دیگری ارائه می دهد . این مفهوم ریشه در فلسفه اصالت وجودی (اگزیستانسیالیستی ) دارد و بر فرضیه تمایل بنیادی انسان به خود شکوفایی استوار است از طرف دیگر توانایی خود شکوفایی به محیط وابسته است ، محیطی که رشد فرد را ممکن می سازد و برای او احساس پذیرفته شدن نامشروط ، محبوبیت نامشروط و ارزشمندی را فراهم می آورد . طبق نظر را جرز بیماری روانی یا عدم بهداشت روانی بر اثر پذیرفته نشدن برخی رفتارها به وجود می آید . در واقع همه رفتارها پذیرفته نمی شوند و همه رفتارها مورد تایید دیگران قرار نمی گیرد .

 

این عدم پذیرش بین تصویری که فرد از خود دارد ( خویشتن پنداری ) و تصویری که واقعیت برای او فراهم می آورد ، انحراف ایجاد می کند . اینجاست که شخص وسایل پوشاندن واقعیت را خلق می کند و بدین وسیله سازگاری و بقا را برای خود ممکن می سازد ( گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

۲-۱۰-۴ دیدگاه هستی گرایی

 

نگرش ویکتور فرانکل به سلامت روان ، بر اراده تاکید می کند . جستجوی معنا مستم پذیرفتن مسئولیت شخصی است . هیچ کس و هیچ چیز به زندگی انسان معنا نمی دهد مگر خودش . انسان باید با احساس مسئولیت آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبرو شود و معنایی در آن بیابد .

 

به نظر فرانکل ماهیت وجود انسان از سه عنصر معنویت ، آزادی و مسئولیت تشکیل شده است و سلامت روان مستم تجربه شخصی این سه عامل است . معیار سنجش معنادار بودن زندگی کیفیت آن است نه کمیت آن . محصول و کاربرد در معنویت ، آزادی و مسئولیت نیز با خود انسان است . بنا بر نظریه فرانکل انسان کامل بودن ، یعنی با کسی یا چیزی فراسوی خود پیوستن . به عقیده فرانکل جستجوی هدف در خود ، شکست خویشتن است . لذا وی هدف رشد تکامل انسان را تحقق خود نمیداند ، بلکه چیزی بالاتر از آن می داند سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن ، از خود فرار رفتن و جذب معنا و منظوری شدن . در این صورت خود نیز به طور طبیعی و خود به خود تحقق می یابد . به طور خلاصه می توان گفت شخصی برخوردار از سلامت روان به عقیده فرانکل دارای ویژگی های ذیل می باشد : آزادی انتخاب عمل دارد ، مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خویش را می پذیرد ، معلول نیروهای خارجی نیست ، معنای مناسبی از زندگی به دست آورده است ، بر زندگی خویش تسلط آگاهانه دارد ، ارزش خلاقیت، تجربه و گرایش خودش را آشکار می سازد ، از تجربه خودش فراتر می رود ، آینده نگر است ، تعهد شغلی دارد ، توانایی ایثار و دریافت عشق دارد و عشق ، هدف نهایی شخص دارای سلامت روانشناختی است . به عقیده فرانکل انسانی که واجد این صفات و خصوصیات باشد ، انسان فرارونده از خود نامیده می شود ( شولتز ، ترجمه خوشدل ، ۱۳۶۹).

 

۲-۱۰-۵ دیدگاه شناختی

 

طبق این دیدگاه ، سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب بودن است ، به ویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس با معیارهای جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند همخوانی داشته باشد ( ساعتچی ، ۱۳۶۹) .

 

سایر معیارها شامل تحمل ، پذیرش عدم اطمینان ، تعهد و تعلق نسبت به چیزی خارج از وجود خود ، تفکر علمی ، پذیرش خود و لذت گرایی صرف می باشد ( خدا رحیمی ، ۱۳۷۴).

 

بنا بر نظریه ویلیام گلاسر[۲] انسان سالم کسی است که واقعیت را انکار نکند و درد  ورنج موقعیت ها را با انکار کردن نادیده نگیرد ، بلکه با موقعیت ها به صورت واقع گرایانه روبرو شود . هویت موفق داشته باشد یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند و هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند . مسئولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسئولانه رفتار کند ( پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است ) . توجه او به ندامت دراز مدت ، منطقی تر و منطبق با واقعیت باشد و بر زمان حال و آینده تاکید نماید نه بر گذشته و تاکید او بر آینده نیز جنبه درون نگری داشته باشد نه این که به صورت خیال پردازی باشد .

 

واقعیت درمانی گلاسر ( ۱۹۶۵) نیز بر سه اصل قبول واقعیت ، قضاوت در درستی افراد و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص این سه اصل تحقق یابد گویا ، نشانه سلامت روانی اوست(خدارحیمی ، ۱۳۷۴) .

 

به اعتقاد پر[۳] کسانی که از سلامت روانی برخوردار هستند با واقعیت های خود و عالم بیرون کاملا در ارتباط هستند . چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود به جای این که در پی تصویری آرمانی از خویش باشند می توانند خود راستین واقعی را اعتلاء بخشند ( شولتز ، ترجمه خوشدل ، ۱۳۶۹) .

 

۲-۱۰-۶ دیدگاه بوم شناسی

 

دیدگاه بوم شناسی که به مطالعه محیط های زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط این موجودات با یکدیگر با محیط می پردازد ، معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سر و صدا ، آلودگی هوا ، افزایش جمعیت ، کوچکی محل ست و به خطر افتادن حریم ، می توانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازد . بنابراین اگر شرایط محیطی مناسب و مساعد باشد وفرد بتواند سازگاری یابد ، دارای سلامت روانی خواهد بود ( گنجی ، ۱۳۷۹) .

 

از نظر دیویس و فیشمن[۴] ( ۱۹۹۳) ، ملاک های مهم سلامت روانی عبارتند از :

 

 

 

 

  • شناخت خود و محیط
  • استقلال فردی
  • رفتار بهنجار و منطبق با معیارهای جامعه
  • یکپارچگی شخصیت (گنجی ، ۱۳۷۹)

سلامت روانی وضعیت کسی است که کارکرد او در سطح قابل قبول از سازگاری و انطباق رفتاری است بهبودی روانی و تطابق کافی اجتماعی با موازین مورد قبول جامعه دارد ( کمپبل[۵] ، ۱۹۸۹ ، به نقل از ادبی ، ۱۳۷۹) .

 

  • این نگرش را ایجاد کنید که هر شخص مسئول نتایج و عواقب کار خود است .
  • بر نقاط مثبت تاکید کنید .
  • بیاموزید که گفتارهای خود را کنترل کنید .
  • در کلاس گروه های حمایت درست کنید .
  • نقاط قوت و منابع خود را شناسایی کنید .
  • اهداف و آرمان های خود را مشخص کنید .

به باز خوردها پاسخ بدهید و استقامت داشته باشید  (کیوانی ، ۱۳۸۸) .


عزت نفس بالا یکی از پشتوانه های محکمی است که می تواند کودک را در مقابل چالش های دنیای خارج استوار سازد . به نظر می رسد کودکانی که احساس بهتری نسبت به خودشان دارند ، راحت تر می توانند از پس مشکلات بربیایند و در برابر فشارهای منفی خیلی راحت تر از سایرین مقاومت می کنند آنها بیشتر لبخند می زنند و از زندگی لذت بیشتری می برند . این نوع کودکان واقع گرا هستند و عموما خوش بین می باشند .

 

اهمیت مناعت طبع و عزت نفس در وجود هر شخص به هر نحوی که خودش فکر و تصور             می کند در کارها ، وظایف روزانه ، در عشق ، در امور جنسی ، در نقش پدر و مادر به طور قطع و یقین جلوه گر می شود .

 

پاسخ به حوادثی که برایمان رخ می دهد نشانگر آن هست که به چه نحو درباره خویشتن فکر و قضاوت می کنیم . واکنش در برابر حوادث زندگی دیدگاه ما را در برابر آنها نشان می دهد ، لذا  می بینیم که داشتن عزت نفس و مناعت طبع نه تنها کلید موفقیت و فقدان آن سبب شکست است بلکه موجب می شود تا خود و دیگران را بهتر بشناسیم . صرف نظر از مسائلی که در اصل از لحاظ زیست شناسی در شخص تجلی یافته است ، نمی توان تصور کرد که مانعی از نظر مشکلات روانی در انسان وجود داشته باشد .

 

 

اضطراب ، افسردگی ، وحشت از انس و عطوفت ، وحشت از عدم موفقیت در کارها ، اعتیاد به الکل یا مواد مخدر ، مردود شدن در امتحانات ، شکست در ازدواج یا آزار و ایذاء فرزندان ، انحرافات جنسی یا احساس ناشی از عدم رشد و بلوغ ، خودکشی و بزهکاری هیچکدام از اینها مربوط به فقدان عزت نفس در شخص نبوده و قابل طرح و استناد نمی باشند .

 

عزت نفس مرکب از دو چیز ، یکی احساس شایستگی و قابلیت و دیگری ارزش شخصی               می باشد.  به عبارت دیگر مناعت طبع و عزت نفس همان میزان اعتماد به نفس و بازگشت به خویشتن است ( کیوانی ، ۱۳۸۸).

 

۲-۱۴ علائم عزت نفس سالم و ناسالم

 

میزان اعتماد به نفس کودک در طی دورانهای مختلف زندگی با نوعی نوسان روبرو می شود . تجربیات کودک زیاد می شود و درک او نسبت به مسائل مختلف تغییر پیدا می کند ، به همین دلیل عزت نفس او به طور متناوب در حال تغییر است . این امر می تواند به والدین کمک کند تا            نشانه های عزت نفس سالم و ناسالم را درک کنند .

 

کودکی که با عزت نفس پایین روبرو است ، هیچ گونه تمایلی به انجام کارهای جدید ندارد در این شرایط کودک ممکن است دائما در مورد توانایی های خود نگرش منفی داشته باشد و چیزهایی از این قبیل بگوید : ” من نادان هستم ” یا ” هیچ وقت یاد نمی گیرم که چگونه باید کارها را به درستی انجام دهد ” یا ” آخرش چه می شود ؟ به هر حال که هیچ کس به من اهمیت نمی دهد .”

 

تاب و توان کودک در برابر مشکلات کم می شود به راحتی تسلیم موانع خارجی می شود و همیشه منتظر کسی است که از راه برسد و بار مسئولیت های او را به دوش بکشد . این قبیل کودکان به شدت نسبت به انتقادهای خارجی از خود واکنش منفی نشان می دهند ، و به راحتی از خودشان ناامید می شوند . این افراد معمولا در برابر موانع خارجی به شدت بدبین هستند .

 

کودکی که دارای عزت نفس سالمی است ، از برقراری ارتباط با دیگران لذت می برد . او از قرار گرفتن در مکان های عمومی و اجتماعی لذت می برد و در عین حال تنهایی نیز به او آرامش             می دهد . زمانیکه نوبت به مواجهه با مشکلات و چالش های خارجی می رسد می تواند به راحتی راه حل های کاربردی و مفید را پیدا کند . به راحتی متوجه کاستی ها می شود و هیچ موقع خود و یا اطرافیانش را زیر سوال نمی برد . به عنوان مثال به جای اینکه بگوید  : ” من نادان هستم ”              می گوید : ” من این مطلب را به درستی متوجه نشده بودم ” این قبیل کودکان نقاط ضعف و قوت خودشان را به خوبی می شناسد و آنها را می پذیرند . این امر سبب می شود که نوعی نگرش خوش بینانه در آنها ایجاد شود ( کیوانی ، ۱۳۸۸) .

 


نظریه تعاملی نگری نمادین

 

مولفه های اصلی تعاملی نگری نمادین [۱]عبارتند از : ۱) موجودات انسانی چه فردی و چه جمعی از تجربه ها معانی را می سازند که به آنها کمک می کند احساسی از دنیای خود پیدا می کنند. ۲) معانی که موجودات انسانی خلق می کنند به بافتار و موقعیتی وابسته است که در آن تجربه داشته اند ۳) این معنادارسازی، رفتارها را شکل می دهد، افرادی که در بافتار اجتماعی متولد شده اند به صورت رفتاری، بین شخصی و ذهنی (نمادین) با هم تعامل خواهند داشت (استریکر و وریان، [۲]۲۰۰۳؛ وایت  و کیلن[۳]، ۲۰۰۲ ؛ به نقل از لایچتی، [۴]۲۰۰۷). این مولفه ها اهمیت بافتار خانواده، روابط، ادراک و تفسیرهای ذهنی را در پیدایش اختلال تصویر بدنی در بین نوجوانان برجسته می کند. تحقیقات تصویر بدنی که از نظریه تعاملی نگری نمادین استفاده کرده اند نشان داده اند که ساختار روابط و حمایت اجتماعی بر چگونگی معنادارسازی اسنادها تاثیر می گذارند، این معنادارسازی هم به نوبه خود تصویر بدنی، مهار شخصی[۵]و کارکرد روانی – اجتماعی را پیش بینی می کند (فایف، [۶]۱۹۹۵؛ به نقل از لایچتی، ۲۰۰۷).

 

مفاهیم عملی سازی نقش،[۷]تعریف موقعیت [۸]و شایستگی بین شخصی [۹]از مفاهیم اصلی نظریه تعامل نگری هستند (بار، لای، ستانتین [۱۰]۱۹۷۹؛ به نقل از لایچتی، ۲۰۰۷). عملی سازی نقش اشاره به رفتارهایی دارد که تقاضاها یا درخواست های نقش را اجرا می کنند و تبیین های نظری برای تظاهرات جنسیتی یا رفتارهایی همراه با انتظارات قالبی نه که در بین دختران و ن جوان رواج دارد فراهم می سازد. تعریف موقعیت وقتی است که یک شخص موقعیتی را به صورت واقعی تعریف می کند که نتایج اش نیز واقعی است، براساس این مفهوم، باید انتظار داشت باشیم بفهمیم چطور دختران معتقدند که چاق اند، و بدون توجه به وزن واقعی شان در رفتارهای کنترل و کاهش وزن درگیر می شوند. مفهوم شایستگی بین شخصی در چارچوب تعامل نمادین این است که با گنجینه بزرگتر مهارت های نقش و پیچیدگی بیشتر مفهوم خود شایستگی بین شخصی بیشتر می شود. بر مبنای این پیشنهاد ما انتظار داریم که چطور دخترانی که حس بهتری از نیروی زیستی یا فیزیکی و حرمت خود بالا دارند، شایستگی بین شخصی بیشتری دارند و بنابراین کمتر مستعد اختلال تصویر بدنی و رفتارهای کاهش وزن هستند.

 

۲-۲-۱-۱-۴- نظریه مقایسه اجتماعی

 

نظریه مقایسه اجتماعی فستینگر (۱۹۵۴) بیان می کند ۱) افراد تمایل فطری برای ارزیابی عقاید و توانایی های خود دارند ۲) در غیاب معیارهای ذهنی و غیراجتماعی ، افراد درگیر مقایسه اجتماعی می شوند (برای مثال عقاید و توانایی های شان را با عقاید و توانایی های افراد دیگر مقایسه می کنند) و ۳) هرگاه ممکن باشد مقایسه اجتماعی با افراد مشابه صورت می گیرد.

 

پایان نامه ها

 

بعد از معرفی نظریه مقایسه اجتماعی، این نظریه به دفعات مورد تجدید نظر قرار گرفته است. نخست این که هم اکنون شناخته شده است که مقایسه بدون جستجو رخ نمی دهند و ممکن است مقایسه با شخصی صورت می گیرد که شبیه خود فرد نیست (مارتین و کندی، [۱۱]۱۹۹۳؛ به نقل از موریسون و همکاران، ۲۰۰۴)، ثانیاً این که مقایسه ممکن است درباره ابعادی مانند ظاهر فیزیکی و عادات خوردن رخ بدهد (ویلر و ماراک [۱۲]۱۹۹۲ به نقل از موریسون و همکاران ۲۰۰۴). آشکار است که نتایج عاطفی فرایند مقایسه اجتماعی تحت تاثیر جهت مقایسه  ( برای مثال این که مقایسه رو به بالا باشد یا مقایسه رو به پایین) و ویژگی های هدف [۱۳]( اینکه اجتماعی [۱۴]باشد یا اختصاصی [۱۵]) قرار می گیرد. این عقیده وجود دارد که مقایسه های رو به پایین (مقایسه خود با شخصی که در بعضی ابعاد مورد علاقه بدتر است) بهزیستی روانی فرد را افزایش می دهد، در صورتی که مقایسه های رو به بالا( برای مثال مقایسه خود با شخصی که در بعضی ایعاد مورد علاقه بهتر است) بهزیتستی روانی فرد را کاهش می دهد (ویلر و ماراک ۱۹۹۲؛ به نقل از موریسون و همکاران،۲۰۰۴). به علاوه اهداف مقایسه اجتماعی (برای مثال منابع متفاوت تاثیرگذار مانند رسانه ها ) نسبت به اهداف اختصاصی (برای مثال اهداف اختصاصی تر مانند دوستان و خانواده) فشار بیشتری برای رسیدن به معیارهای آرمانی جذابیت فراهم می کنند. تحقیقات نشان داده اند مقایسه اجتماعی درباره ابعاد ظاهر فیزیکی غالبا مقایسه رو به بالا است(ویلر ومایاک ۱۹۹۲ به نقل از موریسون و همکاران۲۰۰۴) و این چنین مقایسه هایی معمولا منجر به کاهش خود پنداره جذابیت در فرد می شود. مارتین و کندی (۱۹۹۳) و ریچنز [۱۶](۱۹۹۱) دریافتند که تمایل برای مقایسه ظاهر فیزیکی خود با مدل های تبلیغاتی مجله ها به طور منفی یا جذابیت شخصی ادرک شده پایین تر همراه است.

 

 

 

۲-۲-۱-۱-۵- نظریه خود ناهمخوانی

 

دیدگاه اجتماعی – فرهنگی به دنبال این است که بفهمد چطور ارزش های فرهنگی گسترده می توانند بر نگرش ها و رفتارهای افراد تاثیر بگذارند (جکسون، [۱۷]۲۰۰۲؛ به نقل از نیبورز و سویال، [۱۸]۲۰۰۷). تفکر اجتماعی – فرهنگی نشان می دهد که معیارهای فعلی جذابیت تاکید زیادی بر اهمیت اندازه و چاقی بدن می کند. نظریه خود ناهمخوانی [۱۹]که انشعابی از دیدگاه اجتماعی – فرهنگی است توسط هیگینز [۲۰]مطرح شد، وی معتقد است که افراد خود واقعی شان را با استانداردهای ارزشی خود یعنی خودبایدی[۲۱] (تجسم نگرش هایی که دوست دارند به آن برسند) مقایسه می کنند (هیگینز، ۱۹۸۷؛ به نقل از نیبورز و سویال، ۲۰۰۷). هیگنز بیان کرد که اگر بین ادراک از آن چیزی که ما هستیم ( برای مثال تصویر بدنی واقعی) و دیدگاه آرمانی ما یا بین خود واقعی و خود بایدیمان ناهمخوانی وجود داشته باشد احساس نیتی و ناکامی در ما به وجود می آید (سندز، [۲۲]۱۹۹۹)، بنابراین افراد برانگیخته می شوند تا ناهماهنگی بین خود پنداره واقعی و معیارهای درونی شده در موردارزش خود را کم کنند، انحراف از استانداردها می تواند به حالت های هیجانی منفی منتهی شوند و درماندگی هیجانی را افزایش دهد، این درماندگی خود واقعی را برای نزدیک شدن به استانداردها تحت تاثیر قرار می دهد. نظریه خود ناهمخوانی با اسنادهای جسمی شامل شکل و وزن بدن بکار می رود و نشان
می دهد که افراد برای بدست آوردن ویژگی های آرمانی جذابیت جسمی تلاش زیادی
می کنند.

 

۲-۲-۲- نیتی بدنی

 

یکی از پیامدهای فشار اجتماعی-فرهنگی برای لاغر بودن این است که برخی دخترها و زن های جوان سوگیری ادراکی بسیار مزاحم و فراگیر را درباره اینکه چقدر” چاق” هستند پرورش می دهند، و در مقابل افراد جوانی که جدای از دنیای مدرن زندگی می کنند، تصویر بدن تحریف شده نشان نمی دهند (پلات و همکاران،۲۰۰۰؛ به نقل از باچر،۲۰۰۷). این یافته از این عقیده حمایت میکند که تاثیرات اجتماعی _فرهنگی در ایجاد اختلاف بین نحوه ای که دختران و ن جوان بدن خود را اندازه می گیرند و شکل نه آرمانی” که در رسانه های گروهی ارائه می شود دخالت دارند. این سوگیری های ادراکی باعث می شود که دخترها و زنها باور کنند که مردان بدن های لاغر را ترجیح می دهند. بسیاری از ن هم چنین احساس می کنند توسط ن دیگر ارزیابی می شوند و تصور می کنند که هم سالان آن ها در مقایسه با خودشان معیارهای سخت تری درباره شکل و وزن بدن دارند.

 

اگر ن این فرصت معقول را داشتند که صرفا با افراط نکردن در مصرف الکل یا با حفظ کردن وزن سالم به بدن آرمانی” خود دست یابند قضیه فرق می کرد، اما این برای اغلب افراد امکان پذیر نیست. در واقع همان طوری که گارنر (۱۹۹۷) خاطر نشان می سازد، متوسط وزن ن جوان آمریکایی ظرف چهار دهه گذشته افزایش داشته است، که احتمالا در نتیجه بهبود کلی در تغذیه، مراقبت از سلامتی مربوط به اطفال، و عوامل دیگر است(مثل در دسترس بودن گسترده غذاهای پرکالری). با این حال، متوسط وزن ن از اواخر دهه۱۹۵۰، افزایش یافته است. با توجه به این روند، نباید تعجب کنیم که بسیاری از ن در مورد تصویر بدن خود مشکلاتی دارند.

 

یافته های پژوهشی قویا به نیتی از بدن به عنوان عامل خطر مهم برای خوردن بیمارگونه اشاره دارند. نیتی از بدن با رژیم گرفتن و عاطفه منفی نیز ارتباط دارد. به زبان ساده، اگر نحوه ای که به نظر می رسیم را دوست نداشته باشیم در این صورت احساس بدی در مورد خودمان خواهیم داشت، در ضمن سعی می کنیم وزن خود را پایین بیاوریم تا بهتر به نظر برسیم (باچر و همکاران، ۲۰۰۷). نیتی بدنی مشکلی فراگیر است که توسط تعداد زیادی از افراد جامعه تجربه می شود (پولیوی و هرمان، ۲۰۰۲؛ به نقل از دونت و تیگمن[۲۳]، ۲۰۰۵)، تمایل برای لاغر شدن در بین ن به اندازه ای شایع است که به عنوان یک نیتی هنجاریافته [۲۴]شناخته می شود (رودین، سیلبرستین و استریگل – مور[۲۵]، ۱۹۸۵؛ به نقل از دونت و تیگمن، ۲۰۰۵). نیتی بدنی به عنوان ناهنماهنگی بین بدن ادراک شده فعلی شخص و بدن آرمانی ادراک شده تعریف می شود. نیتی بدنی تصور بدنی منفی، نگرانی درباره اندازه و شکل بدن و بازخوردهای مربوط به تصویر بدنی را منعکس می کند. برای تصویر بدنی تعریف مشخصی وجود ندارد اما به عنوان حس ذهنی و شخصی از رضایت با نیتی از بدن یا ظاهر فیزیکی فرد تعریف می شود. ناهماهنگی افراطی بین بدن واقعی و آرمانی به حالتهای هیجانی منفی منتهی می شود و درماندگی هیجانی را افزایش می دهد.

 

درصد بالایی از جوانان به ویژه ن جوان از بدن شان ناراضی هستند. شیوع بالای نیتی بدنی در طول دوره های جوانی با دوره بحرانی شکل گیری هویت، از این نظر که به اختلال در خود پنداره و حرمت خود منتهی می شود زیان بخش است (کری و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از نیومارک- استامیز، پاکستون، هانان، هاینس و استوری[۲۶]، ۲۰۰۶). مطالعات نشان داده اند که ن بیشتر از مردان از تصویر بدنی منفی رنج می برند و بیشتر دچار بی اشتهایی روانی و اختلال های خوردن می شوند. در بین ن حتی ن با وزن بهنجار غالبا درباره شکل بدن نگران هستند و می خواهند لاغرتر شوند، نیتی بدنی بین نوجوانان و جوانان معمول است تقریبا ۵۰ درصد دختران و ۳۰ درصد پسران گزارش می کنند از بدنشان ناراضی هستند. بعضی مطالعات پژوهشی دریافته اند بسیاری از نی که وزن بهنجار با کاهش وزن دارند خودشان را به عنوان افراد دارای اضافه وزن دسته بندی می کنند، برعکس بسیاری از مردان با وجود اضافه وزن خود را دارای اضافه وزن نمی دانند، این برداشت ها به رفتار مدیریت وزن ناسالم در بین ن و مردان منجر می شود (چنگ و کریستاکیس،[۲۷] ۲۰۰۳؛ به نقل از سوبال ۲۰۰۷).

 

[۱]. Symbolic interactionism

 

[۲]. Stryker & Vryan

 

[۳] White & Killen

 

[۴]. Liechty

 

[۵] .Personal Control

 

[۶]. Fife

 

[۷]. role enactment

 

[۸] .definition of the situation.

 

[۹] .Interpersonal competence

 

[۱۰]. Burr, Leigh, Day & Constantine

 

[۱۱] .Martin & kennedy

 

[۱۲]. Wheeler  & MIyake.

 

[۱۳]. Target

 

[۱۴] .Socialistic

 

[۱۵] .Particularlstic

 

[۱۶] Richins

 

[۱۷]. Jackson

 

[۱۸]. Neighbors & Sobal

 

[۱۹]. Self – discrepancy theory

 

[۲۰]. Higgins

 

[۲۱] ought self

 

[۲۲]. Sands


انواع شکستهای تحصیلی

 

به طور کلی می‌توان تحقیقات موجود پیرامون شکستهای تحصیلی را به سه قسمت تقسیم کرد:

 

آنهایی که خود دانش‌آموز را عامل اصلی شکست می‌دانند و در این رهگذر، معتقد به ‌عامل هوش» به عنوان عامل موفقیت و یا شکست دانش‌آموز می‌باشند. طبیعی است که نظریه هوش بیشتر در حیطه روانشناسی است و تحقیقات مختلف نشان می‌دهد که هنگامی که عامل هوش ثابت نگه‌داشته می‌شود،‌بین گروه های مختلف اجتماعی، فرهنگی از نظر پیشرفت تحصیلی، اختلاف معنی‌داری وجود دارد، یعنی عامل هوش نمی‌تواند تعیین کننده باشد. (منادی، ۱۳۷۲  ،۵۸)

 

به موجب توافق عمومی، هوش، ناشی از هر دو عوامل ژنتیکی و محیطی است. بخشی از هوش به ژنهایی که فرد از والدین به ارث می‌برد و بخشی دیگر به محیطی که در آن رشد و زندگی می‌کند، مربوط می‌شود. هوش در مقابل دگرگونیهای محیط حساس است و نسبت به آنها واکنش نشان می‌دهد پژوهش نشان داده است که دامنه وسیعی از عوامل محیطی از جمله با تجربه قبلی و تعلیم و تربیت شخصی که مورد آزمون قرار می‌گیرد. میزان آشنایی او با موضوع مندرج در آزمون، انگیزه اشتیاق به کسب نمره خوب، تسلط او به زبانی که در آزمون به کار رفته است و موارد بسیاری دیگر می‌تواند در اجرای آزمونهای هوشی موثر واقع شود. پاووجین تیس دریافته‌اند که بهره هوشی تقریباً ارتباطی با موفقیت تحصیلی و اقتصادی ندارد. بدین ترتیب، تفاوتهای هوشی در بین طبقات اجتماعی و گروه های خواه عمدتاً به دلیل فاکتورهای محیطی و یا ژنتیکی، به خوبی می‌تواند کم اهمیت تلقی شوند. (صفری، ۱۳۶۹، ۶۴ الی ۶۱)

 

۲- آنهایی که نظریه هوش را رد کرده و طبقه اجتماعی» دانش‌آموز را عامل اصلی می‌شناسند و در این رهگذر، عوامل اقتصادی، فرهنگی و یا هر دو را مد نظر دارند،‌ گروه پیروان تئوری محرومیت فرهنگی» هستند.

 

در این راستا، نظام ارزشها، نوع برخورد، خواسته‌ها، تیپ‌ خانواده‌ها، زبان،‌ فرهنگ و …. به عنوان عوامل تفاوت مطرح می‌باشد. (منادی، ۱۳۷۳، ۵۹- ۵۸).

 

تصویر خرده فرهنگ طبقه کارگری چهره جالبی نیست. این خرده فرهنگ، صورتی دون معیار از فرهنگ اصلی متوسط را به تصویر می‌کشد. معیارهای خرده فرهنگ طبقه کارگری در سطوح پایین این طبقه رو به وخامت می‌گذارد، به طوری که در پایین ترین طبقه به صورت فرهنگ فقر در می‌آید. از چنین دیدگاهی بود که تئوری محرومیت فرهنگی» به وجود آمد. به موجب این تئوری، خرده فرهنگ گروه های کم درآمد از جنبه‌هایی دچار حرمان و نقصان است و همین امر سبب می‌شود که اعضای این گروه به پیشرفت تحصیلی کم نایل آیند. این تئوری تقصیر شکست تحصیلی را به عهده کودک، خانواده او، محله‌اش و خرده فرهنگ گروه اجتماعی او می‌گذارد، کودکی که اصطلاحاً از حیث فرهنگی محروم دانسته می‌شود، به نقصان با فقدان مهارتها، نگرشها، و ارزشهای مهم که لازمه پیشرفت تحصیلی عالی است دچار می‌باشد محیط وی نه تنها از حیث اقتصادی بلکه از لحاظ فرهنگی نیز فقر زده است.

 

 

فهرست کمبودهای کودکی که دچار فقر فرهنگی است می‌توان به : فقر زبانی، کمبودهای تجربی، شناختی و شخصیتی و دامنه وسیعی از نگرشها، هنجارها و ارزشهای دون معیار  اشاره کرد. تئوری محرومیت فرهنگی» مسائلی را برای آرمان آزاد اندیشانه برابری فرصت در آموزش و پرورش مطرح می‌سازد. چنین استدلال شده است که تدارک فرصتهای آموزشی مشابه برای همه به هر دانش‌آموزانی امکان می‌دهد که استعدادهای خود را پرورش دهد. (صفوی، ۱۳۶۹، ۷۳-۷۲)

 

دانلود مقاله و پایان نامه

 

ضروری است در مورد فرصتهای آموزشی در ایران هم مطالبی اضافه شود.

 

دانش خانه(۱۳۸۰) می‌نویسد: برخی از نتایج بررسی موضوع نابرابریهای آموزشی در ۶ استان[۱] کشور بدین قرار است:

 

۱- در دوره ابتدایی، نابرابری در زمینه دست یابی به فرصتهای آموزشی برای دختران بیش از پسران است.

 

۲- در دوره آموزش عمومی، بین دختران و پسران در زمینه دست‌یابی برابر به فرصتهای آموزشی و نوع منطقه (میزان محرومیت استان) تفاوت وجود دارد. این تفاوت با محرومیت بیشتر دختران در مناطق محروم بر اساس شاخص توسعه انسانی همراه است.

 

۳- مسائل و عوامل بازدارنده در خصوص دست‌یابی به فرصتهای آموزشی برای دختران در سطح کشور به دو دسته عمده برون سازمانی (عوامل فرهنگی و اقتصادی) و درون سازمانی (عوامل آموزشی) تقسیم می‌شوند.

 

۴- عوامل برون سازمانی (با مصادیق وضعیت جامعه محلی از نظر فرهنگی، مشکلات معیشتی خانواده‌ها) به میزان بیشتری موجب محرومیت دختران از آموزش در دروه عمومی می‌شود. (دانش خانه، ۱۳۸۰، ۵۵-۵۴)

 

از دیدگاه تئوری محرومیت فرهنگی، برابری فرصت در برخورداری از آموزش و پرورش، فقط با جبران محرومیتها و نقصانهای گروه های کم درامد، واقعیت می‌یابد.‌ تنها در آن صورت است که محصلان کم درآمد، شانس مساوی برای به چنگ آوردن فرصتهایی که آزادانه برای همه اعضا جامعه فراهم شده است دارند.

 

البته این اندیشه کم کم به آموزش و پرورش جبرانی مبدل شد. یعنی تهیه تدارک آموزشی اضافی برای کودکان محروم. در زمان جانسون، رئیس جمهور آمریکا، برنامه‌هایی برای مبارزه با فقر اجرا شد و میلیاردها دلار به این کار اختصاص یافت. این برنامه و سایر برنامه‌های برای تقویت انگیزش و پایه گذاری یادگیری موثر در نظام آموزشی آمریکا، طراحی شده بود، امّا نتایج نومید کننده بود. در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ برنامه دیگری در نظر گرفته شد که دانش‌آموزان به نسبت پیشرفت تحصیلی و طبق قرار داد پول دریافت می‌کردند، امّا باز هم نتیجه چندانی حاصل نشد.

 

ویلیام لویف بر آن است که برنامه‌های زمان جانسون برای اصطلاح کودک طراحی شده بودند برای اصطلاح مدرسه و تا زمانی که این منطق غلط حاکم باشد، هر برنامه‌ای محکوم به شکست است. سایرین هم مفهوم آموزش و پرورش جبرانی را به خاطر منحرف کردن توجه به نابرابریها در جامعه مورد انتقاد قرار می‌دهند. مرتون و واستون عقیده دارند که برنامه‌های آموزش و پرورش جبرانی نمی‌توانند نابرابری در برخورداری از فرصتها را که ریشه در نابرابری اجتماعی در جامعه کلی دارد بر طرف سازد.

 

آنان مدعی‌اند که آموزش و پرورش جبرانی سبب می‌شود که از دنبال کردن ت برابرنگر واقعی صرف نظر شود. به نظر آنان، برخورداری از برابر فرصتهای آموزش و پرورش فقط در جامعه‌ای که دارای برابر اجتماعی است امکان پذیر می‌باشد. آموزش و پرورش جبرانی صرفاً بخش کوچکی از نظام موجود را در بر می‌گیرد. در حالی که باید تغییری اساسی در کل نظام اجتماعی صورت پذیرد. (صفوی، ۱۳۹۶، ۷۵-۷۴)

 

۳- آنهایی که هر دو نظریه قبلی را رد کرده‌اند، عامل طبقه اجتماعی را کمتر موثر‌تر دانسته‌ و مدرسه» را به عنوان عامل اصلی این نابرابری می‌دانند. جامعه شناسی آموزش و پرورش در فرانسه بیشترین تاکید را در این بخش دارا می‌باشد. به قول گیو: سه دیدگاه یا برداشت در جامعه شناسی آموزش و پرورش در مدرسه وجود دارد.

 

الف: دیدگاه کارگر گرایی و فرهنگ گرایی توسط پیربوردیو و ژان کلود پترون مطرح شده است. آنها معتقدند که مدرسه دستگاهی است که کارکردش فقط باز تولید طبقات اجتماعی مختلفی که در اجتماع وجود دارد، می‌باشد.

 

در واقع این نظریه، اینگونه مدرسه را زیر سوال می‌برد که دموکراتیک نبود و تلاشی برای بهتر شدن وضعیت تحصیلی، در نتیجه وضعیت اجتماعی طبقه محروم مادی – فرهنگی ایجاد نمی‌کند. نظرات کلی این دو جامعه شناس را می‌توان در کتاب وارتین» و باز تولید» یافت. این دیدگاه معروف به باز تولید» ها می‌باشد. بعضی از نتایج اصلی مطرح شده در این کتاب عبارتند از:

 

۱- هر دانش‌آموزی بسته به طبقه اجتماعی خود دارای فرهنگ خاص بوده و میزان نتایج تحصیلی این دانش‌آموز در ارتباط با طبقه اجتماعی و فرهنگی او می‌باشد.

 

۲- طبقه محروم اجتماعی – فرهنگی، در اثر اطلاعات ناقص در مورد تحصیل، بر این باورند که موفقیت تحصیلی از آن آنان نبوده و چنین برداشتی در وجود آنان درونی شده است. بنابراین، آگاهانه خود را از ادامه تحصیل محروم می‌کنند.

 

۳- مدرسه با بی‌توجهی نسبت به تفاوتهای اجتماعی – فرهنگی بین دانش‌آموزان و در نتیجه تحمیل یک فرهنگ خاص مطابق با طبقه خاص، نابرابری اجتماعی را برای اقشار دیگر بوجود می‌اورد.

 

۴- و سرانجام، مدرسه یک وسیله مهم و اصلی در باز تولید ساختار اجتماعی است. بدین ترتیب، می‌توان از دیدگاه باز تولیدها، نتیجه گرفت که شکست تحصیلی دانش‌آموز:

 

۱-۴ – مستقیماً در ارتباط عملکرد محرومیت فرهنگی که وابسته به طبقه اجتماعی وی‌ می‌باشد، قرار دارد و در این میان، مخصوصاً زبان و انگیزه درس خواندن و یادگرفتن، ملاک می‌باشد که در ارتباط با طبقه اجتماعی دانش‌آموزان  است.

 

۲-۴- موفقیت تحصیلی و آینده مبتنی بر علم، توسط افراد به نا درستی تفسیر و پیش بینی شده که این امر در افراد درونی و حک شده است و داشتنی یک چنین خاستگاهی، در ارتباط با طبقه اجتمای فرد می‌باشد، در این میان مدرسه نه تنها هیچگونه فعالیتی برای از بین بردن این طرز تفکر و آگاه سازی طبقه نا آگاه نسبت به مدرسه نمی‌کند، بلکه خود، این نابرابری را تاکید و تثبیت می‌کند. از این دیدگاه است که مدرسه به عنوان حامل وضع موجود از جمله نا موفقیت و نهایتاً شکست تحصیلی طبقه‌ای از جامعه محسوب می‌شود.

 

ب: برداشت و دیدگاه مادی گرایی، که توسط دو جامعه شناس: کریستیان بودلر و روجه استابلر، در کتاب معروفشان تحت عنوان مدرسه سرمایه‌داری در فرانسه» معرفی می‌شود. تاکید آنها، بر روی دلایل نابرابری موفقیت بین افراد، بر حسب طبقات اجتماعی مختلف نیست، پدیده اصلی به نظر آنها، باز تولید روابط اجتماعی است، و نه باز تولید طبقات اجتماعی و منزلت اجتماعی. به نظر آنها مدرسه دو شبکه متفاوت و مجزا و دو نوع تحصیل متفاوت از نظر آینده اجتماعی را مطرح می‌کند.

 

شبکه اول- شبکه دبستان و آموزش حرفه‌ای که  دانش‌آموزان را در بر گرفته و افراد این شبکه،‌به زودی وارد بازار کار تولیدی می‌شوند.

 

   شبکه دوم- شبکه دبیرستان، تحصیلات عالی که شامل دانش‌آموزان بوده و کادر علمی فنی ی و ایدئولوژی طبقه مادی را در آینده تربیت و تامین می‌کند.

 

این دو شبکه از همان سال اول دبستان ساخته می‌شود و دانش‌آموزان را بر اساس دو معیار: خواندن و نوشتن، آن هم در سن شش سالگی جدا می‌کنند. و بدین ترتیب، شکست تحصیلی ، در سال اول شکل می‌گیرد، آن هم شکست در خواندن و نوشتن در سال اول تحصیلی و این انتخاب بر اساس طبقه اجتمای دانش‌آموز انجام می‌شود،‌ چون امکان اینکه بچه‌ای محروم مادی – فرهنگی در این سن از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشند بسیار کم است و بر عکس، بچه‌های طبقه مرفه مادی – فرهنگی غالباً در این سن قادر به خواندن و نوشتن می‌باشند. پس، از دیدگاه آنها مدرسه آزاد و دموکراتیک نیست، بلکه مدرسه با تحمیل کردن یک زبان و فرهنگ خاص طبقه اجتماعی مرفه مادی – فرهنگی،‌اجازه پیشرفت را برای دانش‌آموزان از طبقات اجتماعی محروم مادی – فرهنگی به آنها نمی‌دهد و لذا شکست تحصیلی امری است که توسط مدرسه بر روی عده‌ای خاص از دانش‌آموزان اعمال می‌شود.

 

ج: برداشت و دیدگاه فرداگرایانه، که توسط ریمون بودون مطرح شده است. بودون در کتاب نابرابری شانس» ترک اجتماعی در جامعه صنعتی، ‌از مدرسه به عنوان مدرسه آزاد و فردگرایانه نام می‌برد.

 

به نظر بودون، نابرابری موفقیت در ارتباط با طبقه اجتماعی و وراثت فرهنگی می‌باشد و به نظر او:

 

۱- اکثر اوقات وراثت فرهنگی به فرد اجازه می‌دهد که نقش و پایگاه او در جامه مشخص بشود و بدین ترتیب خاستگاه و انگیزه‌های او در ارتباط با پایگاه وی در جامعه می‌باشد.

 

۲- تصمیمات اتخاذ شده در مورد وضعیت تحصیلی، توسط افراد، در ارتباط با موفقیت اجتماعی آنها می‌باشد. یعنی اگر فردی در موفقیتی قرار گرفت که همطراز فرهنگ او نبود و بسته به موقعیت امکانات و دسترسی به اطلاعات بیشتری داشت، در این حالت تصمیمات او یقیناً در ارتباط با اطلاعات و موقعیت وی می‌باشد. در این دیدگاه شکست تحصیلی، از طرفی به وراثت فرهنگی و از طرف دیگر به یک برآور بدهد، استراتژی بد در مورد ادامه و یا قطع تحصیل وابسته است. این برداشت بد در ارتباط با موقعیت اجتماعی فرد می‌باشد. به نظر بودون، موقعیت اجتماعی، اهمیت بیشتری نسبت به طبقه اجتماعی و وضعیت مادی – فرهنگی فرد دارد.

 

چون اگر فرد از طبقه محروم مادی – فرهنگی در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند اطلاعات کافی و خوب نسبت به تحصیل و ادامه آن بدست آورد، از طرفی به حکم و به لطف این اطلاعات، ارزشیابی صحیح و درستی و یا بهتر از آنچه که وراثت فرهنگی به او داده نسبت به عواقب و نتایج تحصیل پیدا می‌کند و از طرف دیگر این اطلاعات کافی می‌تواند در تصمیم گیری او مفید واقع شود و در نتیجه مسیر زندگی خود و خانواده‌اش را تغییر بدهد. این امر تحرک اجتماعی را به همراه می‌آورد بودون معتقد است که مدارس مختلفی با کیفیات و در نتیجه نتایج مختلف وجود دارد و انتخاب یک مدرسه خوب توسط یک فرد از طبقه پایین ولی در موقعیتی بهتر نسبت به طبقه مربوط او تحرک اجتماعی را به یاد می‌آورد. پس در این دیدگاه مدرسه به این ترتیب عامل شکست محسوب می شود که با توجه به عرضه مدارس مختلف (موفق و نا موفق) انتخاب فرد، نتایج یکسانی را به بار نمی‌آورد. به این ترتیب، شکست تحصیلی اول به وراثت فرهنگی و دوم به شناخت و ارزشیابی درست برای ادامه و یا قطع تحصیلی بستگی دارد که این عامل در ارتباط با موقعیت اجتماعی مشخص می‌شود.(منادی، ۱۳۷۲، ۶۴ الی ۶۰).

 

 

 

بحثی در مورد تکرار پایه

 

این مسأله زمانی شکل گرفت که مدارس پایه‌بندی شد و مجموعه‌ای از دانش‌آموزان که در سطح یکسانی قرار داشتند در یک کلاس یا طبقه تحصیلی قرار گرفتند. به عقیده برخی صاحب نظران، این واقعه در قرن نوزدهم رخ داد. تکرار پایه به عنوان شیوه‌ای برای مقابله با ضعف عملکرد تحصیلی دانش‌آموزان طرح و در نظام آموزشی به کار گرفته شد.

 

جریان‌های فکری خاصی از این شیوه حمایت کردند. طرفداران برتری آموزش[۳] یکی این جریانها هستند که معتقدند در زمانی که آینده ملتی در خطر باشد، کنار نهادن کسانی که در یادگیری می‌لنگند موجب می شود تا فضای پیشرفت مناسبی برای افراد برتر فراهم آید»(Smith,Shepard,1989 ).

 

این گروه در تدریس سند آموزش آمریکا، تحت عنوان ملتی در خطر[۴] دخالت داشته‌اند و در این سند از تکرار پایه حمایت کرده‌اند. جریان دیگر، طرفداران نهضت برگشت پایه هستند که با تکرار پایه موافق‌اند و ارتقای تحصیلی به شیوه خود به خود را رد می‌نمایند.(میلر، ترجمه مهرمحمدی، ۱۳۷۹).

 

طرفداران شیوه تکرار پایه می‌گویند: نظام برنامه درسی نظامی است که به صورت رشد یابنده و صعودی تنظیم شده است و مراحل پیوسته و گام‌های متوالی به دنبال دارد. برنامه درسی از هر سطح دارای انتظارات و میزان‌هایی است که باید توسط دانش‌آموزان محقق شود. این همان اصل توالی در برنامه درسی است. حال اگر فرد خاصی نتوانسته است به حداقل‌های ضروری دست یابد می‌بایست فرصتی دوباره به او داده شود تا در این فرصت به انتظارات آموزشی مورد نظر دست یابد. بیان دقیق‌تر این استدلال آن است که تکرار پایه و دادن فرصت مجدد برای یادگیری موجب بهبود رشد و پیشرفت فرد در سالهای بعد می‌شود. ادعای دیگر این است که، شیوه تکرار پایه در ذات و درون برنامه درسی است که می‌توان این گونه مستدل کرد که معلمانی که در درون این گونه نظام‌ها رشد یافته و تجربه کسب کرده‌اند با تکرار پایه موافق‌اند. آنها تکرار پایه را یک ت صحیح مدرسه‌ای و یک ابزار موثر برای جلوگیری از افت می‌دانند. اعتقاد به تکرار پایه چنان عمیق است که هاوس[۵] آن را یک موضوع ایدئولوژیک تلقی می‌کند تا یک عقیده تربیتی (Sonou, 2001) منظور از ایدئولوژی اعتقادات دینی نیست بلکه نگرشهای تربیتی است که به رغم وجود پاره‌ای شواهد مخالف، در عمل به شدت از آن حمایت می‌شود. از دیگر دلایل طرفداران تکرار پایه این است که وجود مردودی عامل انگیزش قوی برای پیشرفت تحصیلی است. آنها اعتقاد دارند که نگاه داشتن دانش‌آموز در یک پایه پیامی برای دانش‌آموزان ضعیف به همراه دارد که مضمونش این است که مدرسه تحمل کم کاری و ضعف در عملکرد تحصیلی را ندارد. این پیام پنهان باعث می‌شود که دانش‌آموزان کم کار، به طور جدی‌تر خود را برای پایه بالاتر آماده کنند. از طرف دیگر تکرار پایه وجود نداشته باشد. معلمان انگیزش برای رساندن بچه‌ها به اهداف مورد نظر، برنامه نخواهد داشت. در واقع، به اعتقاد اینان، نظام پاداش و انگیزش در محیط‌های آموزشی با وجود ت تکرار پایه قوت و قدرت خواهد داشت. در ضمن با افزایش انگیزش یادگیری دانش‌آموزان در رسیدن به انتظارهای آموزشی، کارایی بیرونی نظام آموزشی افزایش می‌یابد و افزایش کارآیی بیرونی باعث می‌شود هزینه سنگینی که جامعه و خانواده در آموزش و پرورش صرف کرده است، بازده مطلوب داشته باشد. اما با وجود دلایل زیاد طرفدارارن شیوه تکرار پایه، این الگو از همان آغاز با نگاهی تردید آمیز به نتیجه بخش بودن آن مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. ثوراندایک در سال ۱۹۰۸ تحقیقاتی درباره تکرار پایه داشته و در مطالعات خود بین تکرار پایه و ترک تحصیل رابطه یافته است[۶] در سالهای ۱۹۳۰ پژوهشگران گزارش دادند که تکرار پایه تاثیر منفی بر پیشرفت تحصیلی دارد (www . ncrel , org). اتو[۷] در سال ۱۹۵۱ خاطر نشان کرده که تکرار پایه هیچ ارزش تربیتی ندارد و آنچه دانش‌آموزان مردود شده در تکرار پایه به دست می‌آورند بسیار کمتر از آن چیزی است که دانش‌آموزان ارتقا یافته کسب کرده‌اند. (در سطح برابر). بررسی ۶۶ مقاله که طی سالهای ۲۰۰۰-۱۹۶۰ درباره تکرار پایه نوشته شده است. نشان می‌دهد که در ۶۵ مقاله از تکرار پایه حمایت نشده است. (owings, kaplan, 2001) .

 

حتی پژوهشگرانی که تاثیر مثبت در تکرار پایه یافته‌اند نشان داده‌اند که مزایای تکرار پایه سال به سال کمتر می‌شود و به طوریکه تا سال سوم بعد از مردودی اثرهای سودمند از بین می‌رود. (Cunnighan, Tompson, ?).

 

تئوریهای برای تبیین و دلایل ضعف عملکرد تحصیلی کودکان ارائه شده است که عبارتند از: ضعف‌های فردی، خانواده‌، ناکارآمدی مدرسه و تفاوت فرهنگی، در میان این چهار


افت تحصیلی در چند کشور پیشرفته صنعتی و شیوه‌های مقابله با آن

 

شکی نیست که جلوگیری از افت تحصیلی از نظر فردی و اجتماعی امری لازم است. زیرا هر فرد در جامعه حق دارد که در حد استعداد خود از مواهب و امکانات آموزشی برخوردار شود. از آن گذشته،‌این امر از اتلاف هزینه‌های به کار رفته برای آموزش و پرورش جلوگیری کرده، جامعه را از استعدادها و توانایی‌های یکایک افراد برخوردار می‌سازد. کوشش در راه شناخت و سپس پیشگیری در مقابله با عقب‌ماندگیهای تحصیلی کودکان به ویژه ساکنان مناطق محروم و حاشیه شهرها، از دیر باز در بسیاری از کشورهای غربی رواج یافته است. در سه دهه اخیر نیز نه تنها دولت‌ها خود را موظف به مقابله با این پدیده دانسته‌اند، که بنیادها و سازمانهای اجتماعی به طور داوطلبانه روش های خاصی را برای مقابله با افت تحصیلی دانش‌آموزان تجربه کرده‌اند.

 

 

 

 

۲-۱۳- مقابله با افت تحصیلی در کشورهای آسیا و اقیانوس آرام

 

برخی از راهبردهای موفقیت‌آمیر کشورهای آسیا و اقیانوس آرام در زمینه جلوگیری از افت تحصیلی به شرح زیر است:

 

۲-۱۳-۱- اقدام‌های سازمانی

 

در بین اقدام‌های سازمانی ارتقای اتوماتیک دانش‌آموزان از همه رایج‌تر است. در این روش به دانش‌آموزان اجازه می‌دهند که بدون گذراندن امتحان به کلاس بالاتر بروند. اینکار باعث می‌شود که کودکان قشرهای محروم بتوانند لااقل یک دوره تحصیلی را به پایان برسانند. بدیهی است چنین برخوردی به همراه اقدامات تربیتی و به کارگیری معلمان با صلاحیت انجام می‌گیرد تا همه کودکان بتوانند با سطح مورد انتظار کلاس پیش بروند. جای‌گزینی ارزشیابی مستمر به جای امتحانات مقطعی از اقداماتی است که قدرت نگهداری مدرسه را افزایش می‌دهد.

 

۲-۱۳-۲- اقدام‌های تربیتی

 

اقدمات تربیتی شامل توسعه مرکز تربیت معلم به عنوان قدم اصلی برای تضمین کارآیی نظام در موقعیت تحصیلی دانش‌آموزان، بهبود برنامه‌های آموزش ضمن خدمت و نیز گسترش دوره‌ای پیش دبستانی به خصوص در محله‌ها و مناطقی است که کودکان به علت فقر فرهنگی و مشکلات اقتصادی اولیاء، آمادگی ادامه تحصیل موفقیت‌آمیز در مدرسه و رقابت با دانش‌آموزان طبقات اجتماعی مرفه‌تر را ندارند.

 

 

۲-۱۳-۳- اقدام‌های انگیزشی و مادی

 

 این اقدامات شامل تغذیه رایگان، استفاده از لباس و لوازم‌التحریر رایگان، به ویژه برای دختران مناطقی است که حضور آنان در مدرسه نسبت به مدرسه کمتر است. سایر اقدام‌ها شامل : اهدای بورس و هزینه تحصیلی و ارائه امکانات خاصی مثل دوچرخه به دانش‌آموزان روستاهای دورافتاده برای حضور در مدرسه است.

 

۲-۱۳-۴- مشارکت اولیاء و جامعه محلی

 

جلب مشارکت اولیاء به منظور علاقمند کردن به تحصیل و در نتیجه، جلوگیری از افت تحصیلی فرزندانشان انجام می‌گیرد. تشریک مساعی اولیاء،‌شامل شرکت فعال آنان در انجمن‌های اولیاء و کمک گرفتن از آنها در اداره کلاس و مدرسه تا ساختن یا تجهیز مدرسه به کمک خود آنان می‌باشد.

 

۲-۱۳-۵- اقدام های غیر رسمی

 

اقدامات غیر رسمی به منظور حفظ و نگهداری دانش‌آموزان در مدرسه و جلوگیری از ترک تحصیل با بهره گرفتن از امکانات محلی و ایجاد فضاهای آموزشی اضافی انجام می‌گیرد. برای مثال، نهادها یا سازمانها می‌توانند به عنوان مکمل مدرسه عمل کنند و در بخشی از مسئوولیتهای مدرسه شریک شوند. در بنگلادش و اندونزی، دانش آموزان می‌توانند برای دو سال اول دوره ابتدایی از امکانات محلی استفاده کنند و سپس برای شروع آموزش رسمی به مدرسه بروند. در پاکستان از مساجد به عنوان مکمل آموزش رسمی استفاده

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کالا فروش زیتون مجله ناب طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل آموزش زبان چینی آموزش حرفه ای عکاسی و معرفی کلاس های عکاسی یا حجت بن الحسن العسکری نمایندگی فروش،تعمیر و نصب پکیج در کرج فروشگاه بیگ سایز آی ییلدیز - AYYILDIZ آموزش زبان ترکی استانبولی